این داستان رو از دست ندین
مردی تمام زندگیش شده بود خدمت به خانواده اش و به هر دری میزد تا اونا در آرامش باشن…بچه هاش هم خیلی پدر رو دوست داشتند… تا اینکه مرد تصمیم گرفت برا کار کردن بره به شهر و مدتی از خانواده اش دور باشه…
برا همین با همسر و بچه هاش خداحافظی کرد و رفت شهر
گذشت و بعد از مدتی یه نامه از طرف مرد به دستِ خانوادهاش رسید
بچهها به محضِ گرفتنِ نامه، اون رو بوسیده و به چشماشون مالیدن و بدونِ اینکه بازش کنن ،گذاشتن توی یه پارچه مخملی و در کمد قرارش دادند …
مدتی بعد نامه دوم اومد و بچه ها مثل نامه ی اول بوسیدنش و بعد از مالیدن به چشم ، گذاشتنش توی پارچه مخملی
و همینطور نامه سوم…
چهارم و…
.
یکسال بعد کارِ پدر در شهر تمام شد و به خونه برگشت، اما دید که همسرش در منزل نیست… از پسراش پرسید: مادرتون کجاست؟
بچه ها آهی کشیدند و گفتند: مادرمون بعد از رفتنِ شما بیماریِ سختی گرفت و چون پول برا درمانش نداشتیم ، از دنیا رفت… مرد غصه دار شد و گفت: مگه نامهی اول من رو باز نکردین؟ گفتند خیر … مرد گفت: ای وای؟! من توی اون نامه براتون پول فرستاده بودم و می تونستین مادرتون رو باهاش درمان کنین تا زنده بمونه…
.
مرد رو کرد به سمت بچه هایش و پرسید: برادرتون کجاست؟ یکی از بچه ها گفت: برادرمون با فلانی رابطه دوستی برقرار کرد و کارش به دزدی کشیده شد و الان زندانه… پدر گفت: پس نامه دومم رو هم باز نکردین؟! بچه ها گفتند: نه…
پدر گفت: کاش باز می کردین، چون توی نامه ی دوم نوشته بودم که دوستش نابابه و باید هر چه سریعتر ارتباطش رو با او قطع کنه…
.
مرد مجددا پرسید : خواهرتون کجاست؟ بچه ها گفتند: با پسری که دوستش داشت ازدواج کرد و متاسفانه الان هم زندگی خوبی نداره…
پدر با تعجب گفت: اگه نامه ی سومم رو باز می کرد، به این سرنوشت دچار نمیشد، چون توی نامهی سوم براش ثایت کرده بودم که خواستگارش مورد مناسبی برای ازدواج نیست و باهاش خوشبخت نمیشه.
.
رفقا!
درسته که این داستان واقعی نیست، اما واقعیتِ زندگیِ خیلی از ماها شبیه بچه های این آقاست، همونطور که بچه های این مرد جای باز کردنِ نامه ها و اطلاع از محتوای اون، فقط نامه ها رو بوسیده و به چشم مالیدند و گذاشتند توی پارچه مخملی ، ما هم خیلی اوقات فقط قرآن رو می بوسیم و به چشم می مالیم و میذاریم توی پارچه ، در حالیکه به فرموده بزرگان و اهل بیت(علیه السلام) پاسخ تمام احتیاجاتِ انسان رو میشه توی قرآن پیدا کرد ؛ اما ما جای اینکه قرآن رو باز کرده و از دستورالعمل های زیباش در حل مشکلات استفاده کنیم، فقط میبوسیمش و میذارم روی طاقچه…
قرآن برای خواندن است نه دکور.