حاج آقا عالی:
آیت الله مصباح چند سال پیش می گفت : من را به یک سمیناری در نیویورک دعوت کرده بودند، یک پیرمردی که اصالتا اصفهانی بود و در امریکا زندگی می کرد، آمد پیش من، خیلی ناراحت بود
گفت آقای مصباح خدا لعنت کند کسی را که من را فرستاد از جوانی به اینجا، و دارم اینجا زندگی میکنم، آقای مصباح بهش گفت برای چی؟
گفت : من چند شب قبل دیر وقت از محل کارم برگشتم خانه، ساعت 1 نیمه شب بود، وقتی رفتم دیدم چراخ اتاق دخترم روشن است، گمان کردم تا این موقع شب دخترم بیدار است یک مریضی ای، دردی، چیزی دارد
رفتم بهش سر بزنم ، در را باز کردم عذر میخوام دیدم دخترم با یک وضعیت بسیار نامناسب با یک مرد آمریکایی ست، من خجالت کشیدم و سریع در را بستم اومدم بیرون.
چند لحظه بعد دخترم آمد بیرون، هرچه به دهنش می رسید نثار من کرد، هرچه فحش بلد بود به من داد، گفت: به تو چه مربوط که آمدی تو اتاق من؟!! گفتم دخترم من گمان کردم تو مریضی ، درد داری، پدرتم.. اومدم بهت سر بزنم.. گفت : غلط کردی … اگر یک بار دیگه بخواهی تو کار من فضولی کنی، به پلیس زنگ می زنم که پدرم من را اذیت میکند، فضولی تو کار من را نکن
حاج آقا خدا لعنت کند کسی را که من را فرستاد جایی که دخترم در اختیار من نیست، اگر بعنوان یک پدر بخواهم برایش دلسوزی کنم میگوید: فضولی نکن.
قدر وطن خود بدانیم.