فقرا و اعیان شهر بر سر یک سفره!
آیهها و آینهها(308)؛
آیه: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ حجرات/13
در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست
آینه:
حکایت؛ گویند روزی از روزها در خانه آقا شیخ هادی نجمآبادی بزمی برای فقرا بود. برای هر سه نفر یک سینی خوراک از اندرون خانه به بیرون میرفت و هر سه نفر بر سر یک سینی نشسته و سرگرم خوردن غذا میشدند.
سینی جداگانهای هم نزد آقا نهادند، از قضا یکی از اعیان شهر که میهمان ناخوانده بود به دیدار شیخ آمد و در کنار سفره وی نشست، ناگاه بینوایی هم از درآمد و منظره سینی خوراکیها را دید که هر سه نفر دور یک سینی نشسته بودند و فقط سینی آقا و میهمان ثروتمندش دو نفره بود.
مرد بینوا نیز کنار ثروتمند نشست، مرد اعیان که در سختی قرارگرفته بود، گفت: آیا تو تنها زندگی میکنی؟ جواب داد: نه، مادر پیری دارم ناتوان و عاجز است، مرد اعیان قسمتی از خوراک را در ظرفی جدا ریخت و مبلغی هم روی آن گذاشت و به فقیر داد و گفت: برخیز و اینها را نزد مادرت ببر و با هم غذا بخورید، به این ترتیب، بیچاره را از کنار سفره بلند کرد، شیخ که این منظره را دید، سر برداشت و گفت: آری عمو غذا و پول را به مادرت برسان و زود بیا اینجا، ما غذا نمیخوریم تا تو برگردی و باهم خوراک بخوریم.
او نیز شاد و خندان خود را به مادر پیرش رساند ماجرا را گفت و آنگاه دواندوان بازگشت و هم سفره آقا و اعیان شد.
اینچنین فقرا و اعیان شهر همه در کنار بزم محبت و اخلاق شیخ هادی نجمآبادی هم خوراک شدند و مانند مسلمانان پاکنهاد، ساعتی از قید شئونات و تشریفات خستهکننده طبقاتی آسوده شدند. 1
1. با اقتباس و ویراست از کتاب داستانهایی از اخلاق اسلامی
فقرا و اعیان شهر بر سر یک سفره!