بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب! (فریادی به بلندای تاریخ)
…….چند روز میگذرد ، فاطمه به یاد روزگار پدر و اذان بلال میافتد . یادش به خیر!
وقتی که بلال ، اذان میگفت پدرم از جای خود برمیخاست ، وضو میگرفت و به سوی مسجد میرفت ، کاش میشد بلال یک بار دیگر اذان بگوید ! من دوست دارم صدای او را بشنوم .
بلال با خود عهد کرده است که بعد از وفات پیامبر ، دیگر اذان نگوید ، به بلال خبر میدهند که فاطمه دوست دارد صدای اذان تو را بشنود .
نگاه کن، بلال به مسجد میآید و آماده است تا موقع اذان شود و برای شادی دل فاطمه اذان بگوید .
اللّه أکبر ، اللّه أکبر .
این صدای بلال است که به گوش میرسد . صدای ناله فاطمه بلند میشود .
أشهد أنْ لا إله إلاّ اللّه .
گریه فاطمه شدیدتر میشود ، امان از موقعی که بلال میگوید:
أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه .
فاطمه ضجّه میزند و بی هوش بر روی زمین میافتد ، مردم به بلال میگویند:
«دیگر اذان نگو که فاطمه دیگر طاقت ندارد» …..(1)……
بلال اذان خود را قطع میکند . فاطمه دیگر از این مردم خسته شده است ، این مردم به سخنان او گوش نکردند و دشمن او را یاری کردند ، آنها علی را خانه نشین کردند ، فرزند او ، محسن را کشتند . فاطمه دیگر از این دنیا خسته است ، بیماری او شدّت یافته است ، او شب و روز گریه میکند .
……… صدای گریه فاطمه ، فریاد مظلومیّت است .
او با گریه حق را یاری میکند .
فاطمه به سوی قبر پدر میرود .
آیا میآیی من و تو هم همراه او برویم؟
……فاطمه قبر پدر را در آغوش میگیرد و میگوید:
«ای پدر! بعد از رفتن تو مردم ما را تنها گذاشتند ، صبر من دیگر تمام شده است .
بار خدایا! مرگ مرا سریع برسان که زندگی دنیا برای من تیره و تار شده است»…..(2)…..
او در کنار قبر پدر بی هوش میشود. زنان مدینه به سوی او میدوند ، آب میآورند و بر صورتش میریزند تا به هوش آید . …..(3)….
همه از خود این سؤل را دارند : «چرا باید یگانه دختر پیامبر اینگونه گریه کند ؟».
زنان مدینه با شوهران خود سخن میگویند:
«آخر چرا باید حقّ فاطمه را غصب کنند ؟ آخر چرا کسی فاطمه را یاری نمیکند؟»
بچّهها ، بزرگترها ، زنان و مردان ، همه با شنیدن گریه فاطمهمیفهمند که ظلم بزرگی به او شده است.
این گریه ، دل هر کس را به درد میآورد . باید هر طور هست صدای گریه فاطمه را خاموش کنیم . این گریه برای حکومت از هر چیزی خطرناکتر است .
چگونه میتوان فاطمه را آرام کرد . باید نقشهای کشید!
چند نفر از همسایگان نزد علی آمدهاند و دارند با او سخن میگویند .
▫️ــ یا علی ! ما برای فاطمه احترام قائل هستیم ، امّا شما میدانید که ما نیاز به آرامش داریم .
▪️ــ منظور شما از این سخن چیست ؟
▫️ــ فاطمه هم شب گریه میکند هم روز ، ما از تو میخواهیم سلام ما را به او برسانی و به او بگویی که یا شب گریه کند و روز آرام باشد تا ما بتوانیم استراحت کنیم ، یا روز گریه کند و شب آرام باشد ، ما نیاز به آرامش داریم .
▪️ــ باشد ، من به فاطمه میگویم ……(4)….
علی به سوی خانه خود حرکت میکند و در گوشهای مینشیند . او با خود فکر میکند چگونه سخن همسایهها را به فاطمه بگوید .
فاطمه به او نگاه میکند و میفهمد که او حرفی برای گفتن دارد ، امّا خجالت میکشد بگوید .
▫️ــ علی جان ! تو سخنی با من داری ؟
▪️ــ فاطمه جان ! همسایهها به من گفتهاند که به تو بگویم یا روز گریه کنی یا شب .
▫️ــ علی جان ! من به زودی از بین این مردم میروم و به پیش خدای خود میروم!…(5)…..
آری ، اینگونه است که فاطمه را از گریه کردن منع میکنند ، او دیگر نباید به کنار قبر پیامبر بیاید و گریه کند . صدای گریه او ، مردم را آزار میدهد ….
قسمت چهل و هشتم
ادامه دارد….
کتاب فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
منابع:
1. کتاب من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 297، منتهى المطلب ج 4 ص 436، بحار الأنوار ج 43 ص 157، أعیان الشیعة ج 1 ص 319
2. بحار الأنوار ج 43 ص 177، سبل الهدى والرشاد ج 12 ص 287.
3.الموسوعة الکبرى عن فاطمة الزهراء ج 14 ص 26
4.بحار الأنوار ج 43 ص 177، بیت الأحزان ص 165.
5.بحار الأنوار ج 43 ص 177، بیت الأحزان ص 165.
#از_شهادت_تا_شهادت
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
فریاد مهتاب! چهل و هشتم