بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب! (فریادی به بلندای تاریخ)
معنای سخن ابوبکر این است: «علی برای رسیدن به هدف خود از زنان کمک میگیرد همان گونه که امّ طِحال ، برای رسیدن به مقصود خود از زنان قوم خویش کمک میگرفت» .
شاید هم معنای سخن ابوبکر چیزی بدتر از این باشد، نمیدانم…….
تو رو به من میکنی و میگویی: آقای نویسنده ! تو اشتباه میکنی! شاید منظور ابوبکر از این سخنان ، علی و فاطمه نباشد، آخر او چگونه میتواند بالای منبر پیامبر به عزیزان پیامبر جسارت کند؟
خدا کند حق با تو باشد!
گوش کن!
این صدای کیست که میآید ؟
این صدای یک زن است که فریاد بر آورده است:
«ای ابوبکر! آیا تو به فاطمه چنین طعنه میزنی ؟
مگر نمیدانی فاطمه ، همچون جانِ پیامبر و پاره تن اوست؟
فاطمه در دامنِ پرهیزکاران تربیت شده و در آغوش فرشتگان، بزرگ شده است .
او بهترین زنان جهان است و همچون مریم ، مقامی بزرگ دارد .
به خدا قسم ! فاطمه در آغوش پیامبر بزرگ شد و پیامبر همواره دستش را زیر سر او قرار میداد .
چرا فراموش کردهاید که شما در حضور پیامبر هستید و او شما را میبیند؟
وای بر شما ، به زودی سزای کارهای خود را خواهید دید »…..(1)…..
…….آیا میدانی او چه کسی است که سخن میگوید
او اُم سَلَمه ، همسر گرامی پیامبر است ، او نتوانست طاقت بیاورد که ابوبکر به فاطمه ، اینگونه بی احترامی کند .
برای همین ، با سخن خود ، کمی از فضایل فاطمه را برای مردم بیان میکند .
اکنون، ابوبکر دستور میدهد تا حقوق یک سال او را قطع کنند .
درست است که اُم سَلَمه ، همسر پیامبر است ، ولی چون از فاطمه حمایت کرده است باید بعد از این، در فقر زندگی کند ، حقوق یک سال او پرداخت نخواهد شد ….(2)…..
آری ، اکنون میتوانی بفهمی چرا این مردمی که در مسجد هستند در مقابل سخنهای خلیفه هیچ نمیگویند .
آنها دنیا را دوست دارند ، سکّههای سرخ طلا را دوست دارند ، آنها میترسند حقوق بیت المال آنها قطع شود ، پول ، جواب معمّایِ سکوت این مردم است .
به فاطمه خبر میرسد که خلیفه بر روی منبر پیامبر ، علی را دشنام داده است . این سخن، دل فاطمه را به درد میآورد و غم و غصّه در دل او مینشیند .
بیماری او شدّت مییابد ، اکنون ، دیگر او آرزوی دیدار پدر را دارد و شب و روز، گریه کار اوست .
…….او بعضی از روزها به قبرستان اُحُد میرود و قبر حضرت حمزه، عموی پیامبر را زیارت میکند و بعد از گریه کردن به خانهاش برمیگردد….(3)…..
……..به راستی اگر حمزه زنده بود هیچکس جرأت نمیکرد که چنین ظلم و ستم در حقّ فاطمه روا دارد .
اگر به خانه او بروی میبینی که همیشه دستمال بر سر خود بسته است . هر وقت که او حسن و حسین را میبیند اشکش جاری میشود ، زیرا با دیدن آنها ، خاطراتی برای او زنده میشود .
حتما میگویی کدام خاطره؟
سخن فاطمه را بشنو ، متوجّه میشوی:
«حسن جانم ! حسین جانم ! آیا به یاد دارید چگونه پیامبر شما را در آغوش میگرفت و میبوسید؟ او که شما را خیلی دوست داشت کجا رفت؟ چرا او به اینجا نمیآید و شما را در آغوش نمیگیرد ؟»…..(4)….
چند روز میگذرد ، فاطمه به یاد روزگار پدر و اذان بلال میافتد . یادش به خیر!
وقتی که بلال ، اذان میگفت پدرم از جای خود برمیخاست ، وضو میگرفت و به سوی مسجد میرفت ، کاش میشد بلال یک بار دیگر اذان بگوید ! من دوست دارم صدای او را بشنوم .
بلال با خود عهد کرده است که بعد از وفات پیامبر ، دیگر اذان نگوید ، به بلال خبر میدهند که فاطمه دوست دارد صدای اذان تو را بشنود .
نگاه کن، بلال به مسجد میآید و آماده است تا موقع اذان شود و برای شادی دل فاطمه اذان بگوید .
قسمت چهل و هفتم
ادامه دارد…..
کتاب فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
منابع:
1.شرح نهج البلاغة ج 16 ص 215، بحار الأنوار ج 29 ص 328.
2.شرح نهج البلاغة ج 16 ص 215، بحار الأنوار ج 29 ص 328.
3. بحار الأنوار ج 36 ص 352
4.بحار الأنوار ج 43 ص 181، أعیان الشیعة ج 1 ص 319
#از_شهادت_تا_شهادت
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العم اعدائهم
فریاد مهتاب! قسمت چهل و هفتم