?بسم الله الرحمن الرحیم?
فریاد مهتاب! (پرواز به اوج اسمان)
آری ، اینگونه است که فاطمه را از گریه کردن منع میکنند ، او دیگر نباید به کنار قبر پیامبر بیاید و گریه کند .
صدای گریه او ، مردم را آزار میدهد .
او اوّلِ صبح ، از خانه بیرون میرود . او با این بیماری کجا میرود؟
نگاه کن! او به سوی قبرستان بقیع میرود .
حسن و حسین نیز همراه او هستند . او در گوشهای از قبرستان مینشیند و شروع به گریه میکند .
خورشید ، بالا میآید ، آفتاب داغ مدینه بر فاطمه میتابد . فاطمه از جای خود بلند میشود ، او به دنبال سایه میگردد .
آنجا درخت کوچکی هست ، فاطمه زیر سایه درخت مینشیند و به گریه خود ادامه میدهد .
غروب آفتاب میشود ، علی به دنبال فاطمه میآید و او را به خانه میبرد …(1)…..
شب در گوشهای از مدینه جلسهای تشکیل میشود .
ــ فاطمه برای گریه کردن به بقیع رفته است ، این برای ما خطر دارد .
ــ آری ، تا دیروز فاطمه در خانه خود گریه میکرد ، امّا امروز به بقیع رفته است ، اگر مردم بفهمند چه خواهد شد؟
ــ به راستی چه باید کنیم؟
ــ ما باید درختی که فاطمه زیر سایهاش مینشیند قطع کنیم تا آفتاب او را اذیّت کند و مجبور شود به خانه برگردد .
چند نفر با تبر به سوی بقیع میروند و آن درخت را قطع میکنند .
فردا صبح، فاطمه با حسن و حسین به سوی بقیع میآید . آفتاب بالا آمده است ، امّا اینجا دیگر درختی نیست تا فاطمه زیر سایهاش بنشیند .
آنجا را نگاه کن! علی برای دیدن فاطمه آمده است. او میبیند که فاطمه در آفتاب نشسته است . علی آستین خود را بالا میزند
ــ میخواهی چه کار کنی، مولای من؟
ــ میخواهم برای فاطمه سایه بانی بسازم .
بیا من و تو هم مولای خود را کمک کنیم ، بیا برویم ساقه درخت خرما بیاوریم …..
اینگونه است که بَیتُ الاَحزان (خانه غمها) ساخته میشود . سایبانی کوچک برای گریه کردن فاطمه.
فاطمه جان ! بیا در زیر این سایه بان بنشین . ….(2)…..
روزها و شبها میگذرد ..
خبری در شهر میپیچد: «بیماری فاطمه شدید شده است ، او دیگر نمیتواند از خانه بیرون بیاید» .
عدّهای از زنان مدینه به عیادت او میآیند .
آنها در کنار فاطمه مینشینند و حال او را میپرسند .
فاطمه رو به آنان میکند و میگوید:
«بدانید که من از شوهرانِ شما ناراضی هستم ، زیرا آنها ما را تنها گذاشتند و به دنبال هوسهای خود رفتند . عذاب بسیار سختی در انتظار آنها میباشد ، وای بر کسانی که دشمن ما را یاری کردند »…..(3)…..
زنان مدینه با شنیدن سخنان فاطمه به گریه میافتند.آنها نزد شوهران خود میروند و به آنها میگویند که فاطمه از دست شما ناراضی است .
شما که از پیامبر شنیدهاید که فرمود: «فاطمه ، پاره تن من است ، هر کس او را اذیّت و آزار دهد مرا آزرده است» ، شما باید بروید و فاطمه را راضی و خوشنود سازید .
مردان مدینه چارهای ندارند ، باید به سخنان زنان گوش دهند .
نگاه کن! بزرگان این شهر به سوی خانه فاطمه میآیند . آنها میخواهند از فاطمه عذر خواهی کنند ……(4)……
درِ خانه به صدا در میآید ، علی در را باز میکند . گروهی از مردم مدینه به عیادت فاطمه آمدهاند . آنها وقتی با فاطمه روبرو میشوند چنین میگویند:
«ای سرور زنان! اگر علی زودتر از بقیّه به سقیفه میآمد ما با او بیعت میکردیم ولی ما چه کنیم ؟ علی به سقیفه نیامد و ما ناچار شدیم با ابوبکر بیعت کنیم» .
آری ، آنها میخواهند گناه همه کارهای خود را به گردن علی بیاندازند ، مقصّر خودِ علی است که به سقیفه نیامد .
امّا همه میدانند که علی در آن لحظه ، مشغول غسل دادن بدن پیامبر بود ، آیا درست بود که علی بدن پیامبر را رها کند و به سقیفه برود؟
مگر این مردم در غدیر با علی بیعت نکرده بودند ، پس چه شد که پیمان خود را شکستند؟
تاریخ به یاد دارد که فاطمه و علی به درِ خانه مردم رفته، از آنها طلب یاری کردند ولی چرا کسی جواب آنها را نداد؟
این مردم میخواهند برای بی وفاییِ خود عذر بیاورند ، امّا خودشان هم میدانند این عذر بدتر از گناه است .
قسمت چهل و نهم
ادامه دارد….
کتاب فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
منابع:
1.الموسوعه الکبری عن الفاطمه الزهرا ج14 ص194
2.بحار الانوار ج 43 ص174
3.الاحتجاج ج 1 ص 146، بحار الأنوار ج 43 ص 159، أعیان الشیعة ج 1 ص 320.
4. بحار الأنوار ج 43 ص 161
#از_شهادت_تا_شهادت
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
السلام علیک یا سیدتنا و مولاتنا فاطمه الزهرا
فریاد مهتاب! قسمت چهل و نهم