بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب! (فریادی به بلندای تاریخ)
بار دیگر آرامش به قلب خلیفه باز میگردد و لبخند بر صورتش مینشیند .
…عُمَر به خلیفه قول داده که هر طور هست علی را آرام کند ، امّا به راستی او چگونه میخواهد این کار را بکند؟
آیا او خواهد توانست به قول خود عمل کند، آیا او خواهد توانست خلیفه را برای همیشه از این غم نجات دهد؟
آری ! خلیفه جهان اسلام نیاز به آرامش دارد، باید هر طور هست آرامش را به او هدیه کرد تا بتواند به راحتی به امور حکومتی بپردازد.
اینجا خانه خلیفه است ، او به سخنان عُمَر فکر میکند ، عُمَر به او قول داده است که علی را آرام کند .
امّا چگونه ؟
آیا او میخواهد فدک را به فاطمه باز گرداند؟
این کار یعنی پایان خلافت ابوبکر .
خلیفه کسی را میفرستد تا عُمَر نزد او بیاید . نگاه کن ، عُمَر با عجله به خانه خلیفه میآید .
وقتی خلیفه نگاهش به او میافتد میگوید:
ــ به نظر تو اکنون باید چه کنیم؟
ــ من میگویم کار را یکسره کنیم و علی را به قتل برسانیم .
ــ آخر چگونه ؟ کشتن علی کار سادهای نیست .
ــ من یک نفر را سراغ دارم که میتواند این کار را بکند .
ــ چه کسی
ــ خالد (پسر ولید)
خلیفه به فکر فرو میرود ، چارهای نیست ، باید علی را ترور کرد .
او کسی را به دنبال خالد میفرستد تا هر چه زودتر بیاید . خالد نزد خلیفه میآید .
نگاه کن !آن خانم کیست که پشت در ایستاده است ؟
گویا او هم سخنان این سه نفر را شنیده است. آیا او را میشناسی؟
او اسماء همسر ابوبکر است ، امّا این زن با شوهرش از زمین تا آسمان تفاوت دارد ، این زن از دوست داران علی است …..(1)….
ــ ای اسماء ! با تو هستم ، چرا رنگ از چهره تو پریده است؟
ــ مگر نمیشنوی که این سه نفر چه میگویند
من گوش تیز میکنم تا صدای آنها را بشنوم .
ــ ای خالد ، ما میخواهیم مأموریّت ویژهای به تو بدهیم .
من گوش تیز میکنم تا صدای آنها را بشنوم .
ــ ای خالد ، ما میخواهیم مأموریّت ویژهای به تو بدهیم .
_ آن مأموریّت چیست ؟
ــ کشتن علی .
ـ من چگونه او را بکشم؟
ـ فردا ، در هنگام نماز جماعت .
ـ در نماز جماعت ؟
ــ آری ، تو باید در نماز ، کنار علی قرار بگیری ، وقتی که من سلام نماز را گفتم تو فورا شمشیر میکِشی و کار را تمام میکنی .
اکنون ، اسماء نمیداند چه کند ،
خدایاخودت به او کمک کن ! او چگونه باید این خبر را به علی برساند؟
تو چه پیشنهادی داری؟
ناگهان، فکری به ذهن اسماء میرسد .
آخرِ نماز است ، ابوبکر دارد تشهد میخواند . الآن موقع آن است که ابوبکر سلام نماز را بدهد.
امّا چرا او سکوت کرده است؟
گویا او نمیداند چه کند. سلام نماز را بدهد یا نه؟
اگر سلام بدهد خالد شمشیر خواهد کشید .
ابوبکر میداند که علی خیلی شجاع است ، خالد نخواهد توانست این نقشه را عملی کند . او با خود میگوید:
«حالا من چه کنم؟ عجب اشتباهی کردم که به حرف عُمَر گوش دادم» .
چند دقیقه میشود که ابوبکر سکوت کرده است ، مردم بیچاره نمیدانند چه شده است ، چرا ابوبکر سلام نماز را نمیدهد ؟
رنگ ابوبکر زرد شده است . ناگهان ، راه حلّی به ذهن او میرسد . او قبل از سلام میگوید: لاتَفْعَلَنَّ ما أَمَرْتُکَ:
آنچه گفتم انجام نده .
و سپس میگوید: السَلامُ عَلَیْکُم وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ .
همه مردم تعجّب میکنند ، این دیگر چه نمازی بود؟ منظور خلیفه از این سخن چه بود ؟
آری ، این نمازِ جدید خلیفه است ، آری ، شما میتوانی قبل از سلام ، هر چه دل تنگت خواست بگویی .
اکنون علی از جای خود برمیخیزد ، و رو به خالد میکند:
ــ ای خالد ، خلیفه به تو چه دستوری داده بود؟
ـ به من گفته بود که گردن تو را بزنم .
ـ و تو میخواستی این کار را بکنی ؟
اگر خلیفه مرا از این کار باز نمیداشت تو را میکشتم .
در این هنگام، علی دست میبرد و با یک حرکت ، خالد را بر زمین میاندازد و گلوی او را میگیرد . خالد فریاد میزند و مردم را به کمک میطلبد ، هیچکس جرأت ندارد نزدیک شود ، خالد دست و پا میزند . ابوبکر چه کند
الآن خالد کشته میشود ، ما به او نیاز داریم ، او شمشیر اسلام ما میباشد !
باید هر طور هست او را نجات داد .
عُمَر به طرف عبّاس ، عموی پیامبر میرود ، و از او میخواهد که نزد علی برود و شفاعت خالد را بکند .
عبّاس جلو میآید ، نگاهی به علی میکند و با دست اشاره به قبر پیامبر میکند و میگوید: «فرزندِ برادرم ، تو را به حقّ صاحب این قبر ، قسم میدهم خالد را رها کن» .
علی به یاد وصیّتهای پیامبر میافتد ، گویا پیامبر را میبیند که به او میگوید: «علی جان! بعد از من باید بر همه سختیها و بلاها صبر کنی» .
اکنون، علی دستش را از روی گلوی خالد برمیدارد، خالد برمیخیزد و فرار میکند .
نگاه کن عبّاس جلو میآید و علی را در آغوش گرفته، پیشانی او را میبوسد …..(1)…..
..این بهانه ای می شود که امیرمؤمنان علیه السلام دیگر در نماز های جماعت نیز شرکت نکنند ؛
قسمت چهل و دوم
ادامه دارد…..
کتاب فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
?الاحتجاج ج 1 ص 124، بحار الأنوار ج 29 ص 131، تفسیر القمّی ج 2 ص 158، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 188، غایة المرام ج 5 ص 349. 173.
فریاد مهتاب! قسمت چهل و دوم