?بسم الله الرحمن الرحیم?
فریاد مهتاب! (پرواز به اوج اسمان)
…این مردم میخواهند برای بی وفاییِ خود عذر بیاورند ، امّا خودشان هم میدانند این عذر بدتر از گناه است .
فاطمه رو به آنها میکند و میگوید:
??«از پیش من بروید ، من نمیخواهم شما را ببینم ، آیا بهانه دیگری هم دارید که بگویید؟
??شما مقصّر هستید که در حقّ ما کوتاهی کردید» .
همه ، سرهای خود را پایین میاندازند …..(1)….
حالِ فاطمه روز به روز بدتر میشود . همه میدانند که همین روزهاست که روح فاطمه از قفس تنگ دنیا پر بکشد و به اوج آسمانها پرواز کند .
همه مردم میدانند که فاطمه از خلیفه ناراضی است و برای همین باید فکری کرد .
?به خلیفه خبر میدهند که روزهای پایانیِ زندگی فاطمه فرا رسیده است .
??از ماجرای هجوم به خانه فاطمه بیش از پنجاه روز گذشته است. خلیفه تصمیم میگیرد تا به عیادت فاطمه برود ، شاید بتوان او را راضی کرد .
▪️درِ خانه زده میشود . فضّه ، خدمتکار فاطمه ، در را باز میکند . ابوبکر و عُمَر را میبیند:
ــ ما آمدهایم تا از فاطمه عیادت کنیم .
ــ صبر کنید تا من به او خبر بدهم .
فضّه به داخل خانه میرود ، خلیفه بسیار خوشحال است ، او با خود میگوید الآن میروم و با سخنان خود فاطمه را راضی میکنم .
▫️فضّه برمیگردد و میگوید:
«فاطمه اجازه نداد شما داخل شوید» .
آنها خیال میکنند که شاید امروز فاطمه کار خاصی داشته است . برای همین میروند و فردا باز میگردند ، امّا این بار هم فاطمه به آنها اجازه نمیدهد .
آنها برای بار سوم میآیند و ناامید میشوند :
ــ حالا چه کنیم ؟
ــ باید از علی بخواهیم تا از فاطمه برای ما اجازه بگیرد .
*آیا علی این کار را خواهد کرد ؟
نگاه کن، خلیفه دارد با على (علیه السلام) سخن مى گوید.
اى على! تا کى مى خواهى با ما دشمنى کنی؟
مگر چه شده است؟
ما مى دانیم که تو به فاطمه گفته اى که ما را به خانه راه ندهد، آیا ما حق نداریم به عیادت دختر پیامبر خود برویم، تو باید فاطمه (سلام الله علیها) را راضى کنى.
باشد، من با فاطمه سخن مى گویم.
به راستى، آیا فاطمه (سلام الله علیها) اجازه خواهد داد که خلیفه به عیادت او بیاید؟
نگاه کن
على (علیه السلام) کنار بستر فاطمه (سلام الله علیها) نشسته است،
او نگاهى به صورت پژمرده همسرش مى کند.
?فاطمه چشمان (سلام الله علیها) خود را باز مى کند، على (علیه السلام) را در کنار خود مى بیند. او على (علیه السلام) را به خوبى مى شناسد، مى داند این طور نگاه کردن على (ع) معناى خاصى دارد:
على جان! آیا چیزى مى خواهى به من بگویى؟
ابوبکر و عُمَر به دیدار تو آمده اند، امّا تو به آنها اجازه نداده اى.
آرى، من هرگز به آنها اجازه نمى دهم که به دیدن من بیایند، على جان! من هرگز با آن دو نفر سخن نمى گویم.
امّا من به آنها قول دادهام تا تو را راضى کنم که آنها به اینجا بیایند.
على جان! من سؤلى از تو دارم.
چه سؤالى؟
آیا تو مى خواهى آنها به اینجا بیایند؟
من راضى به این کار نیستم، امّا صلاح مى بینم که آنان به اینجا بیایند.
على جان! این خانه، خانه خودت است من هم کنیز تو هستم، من روى حرف تو حرفى نمى زنم، آنها مى توانند به دیدنم بیایند……(2)…..
ببین، چگونه فاطمه (سلام الله علیها) براى شاد نمودن شوهرش، از حرف خود مى گذرد. به خدا قسم! دنیا عشقى زیباتر از عشق فاطمه (سلام الله علیها) به على (علیه السلام) ندیده است.
قسمت پنجاهم
ادامه دارد…..
کتاب فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
?
1.بحار الأنوار ج 43 ص 161.
2.عمدة القاری ج 15 ص 20، کنز العمّال ج 5 ص 605، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 121، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 47، البدایة والنهایة ج 5 ص 310
#از_شهادت_تا_شهادت
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العم اعدائهم
السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده
فریاد مهتاب! قسمت پنجاهم