بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب! (پرواز به اوج اسمان)
على (علیه السلام) به خلیفه خبر مى دهد که آنها مى توانند به خانه او بیایند.
ابوبکر و عُمَر وارد خانه على (علیه السلام) مى شوند.
سلام مى کنند و مى نشینند.
فاطمه (سلام الله علیها) به آرامى، جواب سلام آنها را مى دهد ولى روى خود را برمى گرداند…..(1)…..
عُمَر نگاهى به ابوبکر مى کند و از او مى خواهد تا سخن خود را آغاز کند.
ابوبکر چنین مى گوید:
اى فاطمه! اى عزیز دل پیامبر، تو مى دانى که من تو را بیش از دخترم، عایشه دوست دارم….(2)…..
امّا فاطمه (سلام الله علیها) جوابى نمى دهد.
آنها برمى خیزند،
به راستى آنها کجا مى خواهند بروند؟
آنها جایى نمى خواهند بروند، مى روند آن طرف بنشینند تا روبروى فاطمه (سلام الله علیها) باشند.
فاطمه ، این بار هم صورت خود را از آنها برمى گرداند، ابوبکر سخن خود را ادامه مى دهد:
«اى دختر پیامبر! آیا مى شود ما را ببخشى؟ من براى به دست آوردن رضایت شما، از خانه، ثروت، زن و بچّه و هستى خود دست کشیده ام! »…..(3)….
به راستى آیا ابوبکر راست مى گوید؟
اگر این خاندان این قدر پیش او احترام دارند پس چرا دستور حمله به این خانه و اهل این خانه را داد؟
….همان طور که روى خود را به دیوار کرده است به او مى گوید:
آیا تو حرمت ما را نگاه داشتى تا من تو را ببخشم…(4)…
ابوبکر سر خود را پایین مى اندازد، هیچ جوابى ندارد که بگوید.
اکنون موقع آن است که فاطمه (سلام الله علیها) از آنها سؤال خود را بکند:
_شما اینجا آمده اید چه کنید؟
_ما آمده ایم به خطاى خود اعتراف کنیم و از تو بخواهیم که ما را ببخشى.
_من سؤالى از شما مى کنم اگر راستش را بگویید مى فهمم که واقعا براى عذر خواهى آمده اید.
_هر چه مى خواهى بپرس که ما راستش را به تو خواهیم گفت.
_آیا شما از پیامبر شنیدید که فرمود:
«فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم، هر کس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر کس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟»
_آرى، اى دختر پیامبر! ما این حدیث را از پیامبر شنیدیم.
_شکر خدا که شما به این سخن اعتراف کردید.
نگاه کن!
فاطمه (سلام الله علیها) دست هاى ناتوان خود رابه سوى آسمان مى گیرد و روى خود را به سوى آسمان مى کند و از سوز دل چنین مى گوید:
«بار خدایا! تو شاهد باش، این دو نفر مرا آزار دادند و من از آنها راضى نیستم »…(5)…
آنگاه رو به آنها مى کند و مى گوید:
«به خدا قسم! هرگز از شما راضى نمى شوم، من منتظر هستم تا به دیدار پدرم بروم و شکایت شما را به او بکنم »…(6)…
اینجاست که ابوبکر با صداى بلند گریه مى کند:
«واى بر من، من از غضب تو به خدا پناه مى برم، امان از عذاب خدا، اى کاش، به دنیا نیامده بودم و چنین روزى را نمى دیدم!
عمَر نگاهى به ابوبکر مى کند و مى گوید:
«آرام باش، من تعجّب مى کنم که چگونه مردم تو را به عنوان خلیفه انتخاب کردند، چرا با خشم یک زن، بى قرار مى شوی؟
مگر چه شده است؟
تو یک زن را از خود رنجانده اى، دنیا که تمام نشده است»…..(7)…..
ابوبکر با شنیدن سخن عُمَر، مقدارى آرام مى شود. فاطمه (سلام الله علیها)، سخن عُمَر را مى شنود، براى همین مى گوید:
«من بعد از هر نماز شما را نفرین مى کنم»…..(8)…..
بار دیگر صداى گریه ابوبکر بلند مى شود.
عمَر از جاى خود بلند مى شود، ابوبکر هم برمى خیزد و آنها خانه را ترک مى کنند.
آیا به راستى ابوبکر از نفرین فاطمه (سلام الله علیها) ترسید؟
قسمت پنجاه و یکم
ادامه دارد……
کتاب فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
?منابع
1. بحار الأنوار ج 29 ص 157، الموسوعة الکبرى عن فاطمة الزهراء ج 14 ص 216.
2. الإمامة والتبصرة ج 1 ص 20، بحار الأنوار ج 28 ص 37، الغدیر ج 7 ص 229، قاموس الرجال ج 12 ص 328
، أعیان الشیعة ج 1 ص 318، هامش مؤمر علماء بغداد ص 186.
3. بحار الأنوار ج 29 ص 32 وراجع عمدة القاری ج 15 ص 20، کنز العمّال ج 5 ص 605، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 121، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 47، البدایة والنهایة ج 5 ص 310، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 4 ص 575.
4. بحار الأنوار ج 29 ص 157.
5. کتاب سلیم بن قیس ص 391، بحار الأنوار ج 28 ص 303، علل الشرائع ج 1 ص 187، بحار الأنوار ج 43 ص 203.
6.کتاب سلیم بن قیس ص 391، بحار الأنوار ج 28 ص 303 و ج 43 ص 199.
7.. علل الشرائع ج 1 ص 187، بحار الأنوار ج 43 ص 203.
8. الإمامة والسیاسیة ج 1 ص 20، الغدیر ج 7 ص 229، قاموس الرجال ج 12 ص 328، أعیان الشیعة ج 1 ص 318.
#از_شهادت_تا_شهادت
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده
فریاد مهتاب! قسمت پنجاه و یکم