بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب!
آیا موافقی ما هم همراه آنها برویم و ببینیم که آنها در این تاریکی شب به کجا میروند؟
نگاه کن ! آنها به سوی محله بنی هاشم میروند و درِ خانه عبّاس ، عموی پیامبر را میزنند .
عبّاس در را باز میکند و خلیفه و همراهانش وارد میشوند :
ــ شما هم همراهیان خلیفه هستید ؟
ــ نه ، من نویسندهام ، این هم دوست عزیز من است. خواننده قصه ام است ، ما آمدهایم ببینیم خلیفه با شما چه کار دارد .
ــ خوش آمدید .
ما وارد خانه میشویم و در گوشه اتاق مینشینیم .
نگاه کن ، عبّاس در فکر است که خلیفه در این وقت شب برای چه به خانه او آمده است .
ابوبکر دستی به ریشهای سفیدش میکشد و سخن خود را آغاز میکند و من هم قلم و کاغذ را برمیدارم و مینویسم :
«خداوند پیامبرش را برای هدایت ما فرستاد و او برای هدایت ما تلاش نمود تا آنکه به سوی خدا سفر کرد . بعد از مرگ پیامبر ، مردم مرا به عنوان خلیفه انتخاب کردند و من هم این مقام را قبول کردم و امیدوارم که بتوانم وظیفه سنگین خود را با توکّل به خدا به خوبی انجام دهم . شنیدهام که یک نفر میخواهد میان مسلمانان اختلاف بیاندازد و او تو را که عموی پیامبر هستی به عنوان یار و یاور خود معرّفی میکند .
ای عبّاس! چقدر خوب است تو هم مانند بقیّه مردم با من بیعت کنی . اگر تو این کار را بکنی من قول میدهم که بعد از خود ، تو را به عنوان جانشین معرّفی کنم ، زیرا تو عموی پیامبر هستی و مردم به تو توجّه زیادی دارند ، اگر تو با ما بیعت کنی هم به نفع خودت و هم به نفع اسلام است »…..(1)…..
*همه منتظر هستند تا ببینند عبّاس چه میگوید؟ آیا او برای رسیدن به ریاست و حکومت ، دست از یاری حق بر خواهد داشت؟
اکنون عُمَر چنین میگوید:
«ای عبّاس ، ما نمیخواهیم در میان مسلمانان اختلاف بیفتد ، ما نمیخواهیم کسی تو را به عنوان شخص تفرقهانگیز بشناسد »…..(2)…..
لحظه سرنوشت سازی است ، آیا عبّاس سخن آنها را قبول خواهد کرد؟
ادامه دارد…..
قسمت پانزدهم
کتاب فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
?منابع
1.تاریخ الیعقوبی ج2 ص124 الامامه و السیاسه ج1 ص32
2.معالم المدرستین ج1 ص 123 تاریخ الیعقوبی ج2 ص124
#از_شهادت_تا_شهادت
فریاد مهتاب ، قسمت پانزدهم