بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب!
خدای من ! چه میشنوم؟ کدام خانه را میخواهند آتش بزنند؟ خانهای که جبرئیل بدون اجازه وارد نمیشود!
با لگد به این در میکوبند و فریاد میزنند .
اکنون وقت آن است که زبیر از جای خود بلند شود ، او شمشیر خود را برمیدارد و به بیرون خانه میآید .
شمشیر در دست زبیر میچرخد و فریاد میزند: «چه کسی ما را صدا میزند ؟».
همه سکوت میکنند . نگاه زبیر به عُمَر میافتد ، به سوی او حمله میکند ، عُمَر فرار میکند و زبیر هم به دنبال او میدود .
در این میان ، یک نفر سنگ بزرگی را برمیدارد و به سوی زبیر پرتاب میکند ، سنگ به کمر زبیر اصابت میکند، درد در تمام اندام او میپیچد و شمشیر از دست او میافتد .
در این میان، یک نفر عبای خود را بر صورت زبیر میاندازد ، دور زبیر حلقه زده، او را دستگیر میکنند . شمشیر زبیر را بر سنگی سخت میزنند و میشکنند …..(1)…..
من اینجا ایستادهام و به زبیر نگاه میکنم!
?با خود فکر میکنم:
آیا زبیر خواهد توانست تا آخرین لحظه، در راه علی باقی بماند؟
تاریخ چه روزهایی را در پیش رو دارد!
میترسم روزی فرا برسد که زبیر با شمشیر را به جنگ علی برود!
آن روز هیچ کس باور نخواهد کرد که زبیر، روزی در راه علی، اینگونه جانفشانی کرده است!
ادامه دارد…..
قسمت هجدهم
کتاب فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
1.بحار الانوار ج28 ص229 و 184 الاحتجاج ج1 ص95
#از_شهادت_تا_شهادت
فریاد مهتاب! قسمت هجدهم