بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب!
ابوبکر رو به عُمَر میکند و از او میخواهد که بنشیند .
امّا او نمینشیند ، ابوبکر او را قسم میدهد که آرام بگیرد وبنشیند ….(1)….
*عمَر مینشیند و ابوبکر رو به قُنفُذ میکند و میگوید:
«برو به علی بگو که ابوبکر تو را میطلبد ، همه مسلمانان با ابوبکر بیعت کردهاند و تو هم یکی از آنها هستی و باید برای بیعت به مسجد بیایی» …..(2)…..
قنفذ این بار همراه با ده نفر به سوی خانه علی میرود و میگوید:
ــ ای علی ! ابوبکر تو را میطلبد ، تو باید برای بیعت با او به مسجد بیایی .
ــ پیامبر به من وصیّت کرده است که وقتی او را دفن نمودم از خانه خود خارج نشوم تا اینکه قرآن را به صورت کامل بنویسم …..(3)…
نگاه کن!
علی بعد از گفتن این سخن وارد خانه میشود و در را میبندد .
او برای حفظ اسلام ، صبر میکند و در خانه خود مینشیند . پیامبر از دنیا رفته است و هنوز قرآن به صورت کامل ، جمع آوری نشده است ، درست است که عدّهای به فکر ریاست و حکومت دنیای خود هستند، امّا علی به فکر قرآن است .
قنفذ به سوی مسجد باز میگردد و سخن علی را به ابوبکر میگوید . خلیفه، خیلی ناراحت است ، برای این که دیگر نمیتواند علی را به زور از خانه بیرون بیاورد ، همه فهمیدهاند که علی مشغول جمعآوری قرآن است و دیگر کسی نمیتواند مزاحم علی شود، گویا چارهای نیست، باید صبر کرد تا علی(علیه السلام)، کار نوشتنِ قرآن را تمام کند .
*امروز پنج شنبه ، اوّل ماه ربیع الأوّل است ، مردم برای خواندن نماز در مسجد جمع شدهاند . علی وارد مسجد میشود . همه تعجّب میکنند ، او که قسم خورده بود تا قرآن را ننویسد از خانه خود خارج نشود .
خوب نگاه کن ، آیا آن پارچه را میبینی که در دستهای اوست ؟ علی قرآن را نوشته و در داخل این پارچه گذاشته و به مسجد آورده است .
قسمت سیزدهم
ادامه دارد…..
کتاب فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
منابع
1.کتاب سلیم بن قیس ص 384 بحار الانوار ج28 ص298
2.تفسیر العیاشی ج2 ص66
3.تفسیر العیاشی ج2 ص66 بحار الانوار ج28 ص227
#از_شهادت_تا_شهادت
فریاد مهتاب، قسمت سیزدهم