بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب! (فریادی به بلندای تاریخ)
….ابوبکر سند فدک را به فاطمه میدهد ، در همین لحظه ، عُمَر از راه میرسد . او میبیند که ابوبکر کاغذی را به دست فاطمه داده است . او از جریان خبر ندارد ، برای همین رو به ابوبکر میکند و میپرسد:
ــ این کاغذ چیست که به فاطمه دادهای ؟
ــ فاطمه نزد من آمد و ادّعا کرد که فدک از آن اوست ، من به او گفتم که شاهد بیاورد ، او رفت و اُمّ اَیمَن و علی را به عنوان شاهد آورد و آنها شهادت دادند که پیامبر فدک را به فاطمه داده است .
ــ خوب ، آن وقت تو چه کردی؟
ــ من هم سندی نوشتم و آن را به فاطمه دادم .
ــ ای خلیفه ، مگر نمیدانی که یک عرب بیابانگرد به نام ابنحَدَثان پیدا شده و شهادت داده که این سخن را از پیامبر شنیده است:
«پیامبران از خود هیچ ارثی باقی نمیگذارند ، و هر مالی که از آنها بماند صدقه است» .
این سخن و حدیث پیامبر است.
همچنین دختر من حَفصه ، و دختر خودت عایشه نیز این حدیث را شنیدهاند.
آری! فدک از پیامبر بود و اکنون که او از دنیا رفته است فدک، صدقه است و مالِ همه مسلمانان است . …..(1)…..
ــ ای عُمَر ، اُم اَیمَن و علی شهادت دادهاند که پیامبر فدک را به فاطمه بخشیده است ، من با شهادت این دو نفر چه کنم؟
ــ جناب خلیفه ، شهادت علی قبول نیست چون شوهر فاطمه است و به نفع خودش گواهی میدهد ، امّا اُم اَیمَن هم یک زن است و همه میدانند که شهادت یک زن به تنهایی قبول نیست ، امّا مشکل این است که ابوبکر سندی را نوشته و به دست فاطمه داده است …..(2)…..
باید هر چه زودتر این سند را از فاطمه گرفت!
….نگاه کن ، عُمَر به سرعت به میان کوچه میدود، او میخواهد هر چه زودتر خود را به فاطمه برساند.
خدای من! او راه را بر فاطمه میبندد و میگوید: «این نوشته را به من بده» . فاطمه نامه را نمیدهد ، عُمَر سیلی به صورت او میزند و هر طور که شده سند را میگیرد و آن را پاره میکند . …..(3)…..
اشک در چشمان فاطمه حلقه میزند، چرا هیچکس به یاری دختر پیامبر نمیآید؟
ادامه دارد….
قسمت سی و هشتم
کتاب فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
منابع:
1.إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث، ما ترکناه صدقة…: اللمعة البیضاء ص 310، السقیفة وفدک ص 103
2. الاحتجاج ج ص 122، بحار الأنوار ج 29 ص 128
3.الاختصاص ص 185، بحار الأنوار ج 29 ص 192 الاحتجاج ج 1 ص 122
#از_شهادت_تا_شهادت
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
فریاد مهتاب! قسمت سی و هشتم