#علم_وعرفان 5
خصوصیات عارف حقیقی :
درباره چیستی عرفان، علم عرفان و اختلافات این دو و نیز تشابهاتی که میان این دو است، مطالبی گفته شود تا عرفان حقیقی از غیر آن باز شناخته شود و مدعیان عرفان از عرفای حقیقی بازشناخته شوند.
ما یک عرفان و یک علم عرفان داریم. اینها را باید از هم متمایز کنیم.
سوال: در وجود عارف چه خصوصیاتی باید وجود داشته باشد که ما به او عارف بگوییم؟ وی باید بهرهای از شهود بیواسطه داشته باشد. به کسی که علم و دریافتهایش فقط همین دریافتهای حسی و عقلی است و به لحاظ معرفتی با دیگران تفاوتی ندارد، عارف گفته نمیشود. همینطور در رفتار و سلوک و نیتها و درونش نیز باید چیز خاصی وجود داشته باشد که با او عارف بگوییم. این خود عرفان است و به شخصی که این خصوصیات را داشته باشد، عارف می گویند. اما ما حق داریم در مورد عرفان، مثل هر چیز دیگری که در این عالم پیدا شده، مطالعه کنیم، روی آن فکر کنیم. وقتی روی آن مطالعه و فکر میکنیم، علم عرفان درست میشود. علم عرفان خود عرفان نیست؛ یعنی ممکن است کسی عارف باشد ولی علم عرفان نداشته باشد، یعنی عارف واصل هم باشد، ولی اگر به او بگویید به ما درس عرفان بده، کتاب فصوص ابنعربی را درس بده، او میگوید: من بلد نیستم. اصلا عربی بلد نیستم؛ چه رسد به ابنعربی. شرط عارف بودن این نیست. کسی که کتابهای عرفانی را حفظ باشد و هزار بار هم درس گفته باشد، یا کسی که بتواند این کتابها را بنویسد، ولی از آن شهود بیبهره باشد، عارف نیست. معرفتی که شخص را عارف میکند، معرفت شهودی و حضوری است. علومی که ما در کلاسها یاد میگیریم و در کتابها میخوانیم، حصولی و آموختنی است. خود عرفان به این شیوه آموختنی نیست؛ یعنی به این صورت نیست که کسی در مدرسهای درس بخواند و عارف بشود. علم عرفان مثل فلسفه و هر علم دیگری از کتاب و معلم یاد گرفته میشود، اما معرفت شهودی، حاصل نوعی سلوک و رفتار است و تا زمانی که آن سلوک و رفتار و طهارت باطن نباشد، آن معرفت حاصل نمیشود. اما علم عرفان ربطی به سلوک و رفتار ندارد و هر کسی میتواند آن را یاد بگیرد، حتی کسی که اعتقاد به عرفان ندارد، میتواند آن را بیاموزد. مستشرقان بسیاری وجود دارند که عرفان اسلامی با به خوبی یاد گرفته اند، نوشتهاند، تفسیر کردهاند، ولی به آن اعتقادی ندارند.[1]
بعضی از تعریفهایی که در آغاز برخی کتابهای عرفانی برای عرفا آمده است، تعریف علم عرفان است، نه حقیقت عرفان. بعضی از این تعریفها نیز تعریف خود عرفان است. گاهی اینها را جدا نکردهاند؛ مثلا میگویند:«التصوف علم یبحث فیه …»[2] این علمی که یبحث فیه، آن حقیقت عرفان نیست، علم عرفان است. درحقیقتِ عرفان از هیچ چیزی بحث نمیشود، اصلا در آن بحثی وجود ندارد، بلکه عرفان همان طهارت دل است و دریافت یک معارف. یک غیر عارف نیز میتواند علم عرفان را یاد بگیرد، بحث کند و درس بگوید. اگر هزار سال نیز مشغول این درسها و بحثها باشند، این خود به تنهایی ذرهای نور باطنی برای انسان نمیآورد، مگر اینکه فرد در کنارش درپی کسب خود عرفان هم باشد. ابنسینا در اشارات میگوید: اتفاقا اگر آدم دنبال عرفان برود و مطلوبش عرفان باشد، این اصلا مشرک است«من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانی»[3] عارف، عاشق عرفان نیست، عارف، عاشق خداست. وقتی شما به آینه نگاه میکنید، یک وقت میخواهید آینه را ببینید، عاشق آینه هستید؛ یک وقت اصلا کاری با آینه ندارید و به آینه توجه نمیکنید، بلکه آن صورتی که در آینه منعکس شده، توجهتان را جلب میشود. هر چند از خلال آینه نگاه میکنید، ولی آینه اینجا فقط نقش آلی دارد، ابزار است. بنابراین در تعریفهایی که در کتابها برای عرفان یا تصوف کردهاند، دقت کنید. بعضی تعریفها برای خود عرفان و برخی برای علم عرفان است.
با توجه به بیان شباهتهای عرفان و علم عرفان و نیز شباهتها و تفاوتهای عارف و کسی که عرفان را درس میدهد و از علم عرفان آگاهی دارد، باید فرق عارف واقعی و کسی که خود را عارف معرفی میکند، ولی در واقع علم عرفان را میداند، دانست و در طول زندگی مواظب افرادی که حتی به اسلام یا علم عرفان معتقد نیستند؛ ولی بعضا در مسند عرفا به گزاف تکیه زدهاند و مریدانی دور خود جمع کردهاند، بود تا عمر گرانمایهمان را هدر نداده و در دام آنها گرفتار نیاییم.
منابع
1- شاخصههای عرفان ناب شیعی، ص 31
2- المعجم، اللغة العربیة المعاصر
3- ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، النمط التاسع
#مدرسه_علمیه_نرجسیه_سنجان
علم و عرفان 5