عاقبت را خدا بخیر کند…
عطار نیشابوری داستانی دارد از شیخ صنعان که پیر و بزرگ عهد و زمانهی خویش بود که با چهارصد مرید در مکّه زندگی میکرد و به تعلیم و هدایت مردمان و عبادت پروردگار میپرداخت او نزدیک 50 حج و تعداد بیشماری عمره بجاآورده بود وبه جز بجا آوردن واجبات از ادای هیچ مستحب و سنتی نیز فروگذار نمیکرد و به حدی از کرامت رسیده بود که بیماران به دعای او شفا می یافتند.
اما شیخ ناگهان شبی خواب عجیبی می بیند که در روم به بتی سجده میکند، وقتی بیدار میشود به این نتیجه میرسد که سفر به روم گذرگاهی در سیر و سلوک اوست که باید حتماً از آن بگذرد تا به مقصد نهایی زندگیش برسد،
بنابراین به همراه مریدانش به روم سفر می کند.
در مسیر این سفر وقتی به یک دیار به نام سمعان در نزدیکی دمشق می رسند شیخ دختری ترسا (مسیحی) را می بیند و به یکباره دل و دین به او میبازد .
او که شبهای بسیاری را به عبادت بیدار بودهاست شبهای فراق عشق را بسیار جانگدازتر می بیند و هرچه مریدانش او را پند می دهند سودی نمیبخشد…
شیخ یک ماه در کوی یار معتکف می شود و چون دیوانگان با سگان همنشین می گردد تا وقتی که دختر از سر تکبر و ناز نظری به او میاندازد که اصلا کیستی و چه میخواهی؟ پیر راز دلش را میگوید که چه کسی بوده است و از عشق او به چه حالی افتادهاست.
دختر ابتدا او را مسخره میکند که با این ریش سفید باید به فکر مرگ باشی تا عشق بازی ، اما با اصرار شیخ پذیرفتن عشق او را مشروط به قبول کردن یکی از این چهار شرط میکند:
1- به بت سجده کند
2- قرآن را بسوزاند
3- مسیحیت را بپذیرد
4- شراب بنوشد
شیخ شرط چهارم را می پذیرد با نوشیدن شراب ، شیخ هرآن چه از قرآن و احادیث و کتاب های مذهبی در ضمیرش هست ، پاک میشود و جز عشق دختر ترسا چیزی در درونش باقی نمیماند بنابراین سه شرط دیگر دختر را هم قبول میکند اما وقتی میخواهد به وصال دختر برسد او برای خود کابین و مهریه ای طلب میکند و چون شیخ چیزی از خود ندارد از او میخواهد به عنوان مهریه چند سالی برای پدرش خوکچرانی کند !!!
شیخ طی چند ماه به پیری بی ایمان و دائم الخمر تبدیل شد که لباسش به فضولات خوک آلوده بود!
دعا کنید #شیخ صنعان #نشویم که شیخ صنعان کم ندیده ایم! ?
عاقبت را خدا بخیر کند...