صاحب دلی برای کاری وارد جمعی شد...
#داستانک_حکمت
صاحب دلی برای کاری وارد جمعی شد.
حاضرین همه او را شناختند و از او خواستند که به آنها پندی بدهد.
مرد صاحب دل خطاب به جماعت گفت: ای مردم، هرکس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد. کسی برنخواست.
سپس گفت: حالا هرکس که خود را آمادۀ مرگ کرده است برخیزد. باز هم کسی برنخواست.
گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید و برای رفتن نیز آماده نیستید.
?