شهات در خانواده ما نوبتی بود.
پسر اول گفت: مادر جون برم جبهه؟ گفت: برو عزیزم رفت و والفجر مقدماتی شهید شد
پسر دوم گفت: مادر! داداش که رفت، من هم برم؟ گفت: برو عزیزم رفت و عملیات خیبر شهید شد
همسرش گفت: حاج خانم بچهها رفتند، ما هم بریم تفنگ بچهها روی زمین نمونه، رفت و والفجر 8 شهید شد
مادر به خدا گفت: همه دنیام رو قبول کردی، خودم رو هم قبول کن رفت و در حج خونین شهید شد…
احمد در 20 دی ماه 1361 در عملیات والفجر مقدماتی بر اثر اصابت ترکش به پشتش در سن 17 سالگی به شهادت رسید…
ابوالقاسم در 21 اسفند ماه 1363 در روند عملیات خیبر بر اثر اصابت ترکش به صورتش به شهادت رسید…
در عملیات والفجر 8 وقتی فهمیده بودند ایشان پدر دو شهید است او را به خط مقدم
نمی بردند، اما به اجبار فرماندهان را متقاعد کرده و به جلو می رود در نهایت در روند عملیات والفجر 8 در فاو بر اثر اصابت ترکش به شهادت می رسد…
وقتی خبر شهادت پدر خانواده را برای مادر آوردند او مصممتر از همیشه
می گوید اینها چیزی نیست خدا سایه امام را بر سرمان نگه دارد هنگامی که با ترحم به او می گفتند دو پسرت را از دست داده بودی بس نبود که همسرت را نیز به جبهه فرستادی؟ می گفت «حضرت علی(علیه السلام) برای چه شهید شد؟ همسر من هم در این راه به شهادت رسید، از خدا می خواهم من هم شهید شوم » این چه حرفی است؟ «وقتی شهید شدم خبر شهادتم را برایتان
می آورند»
مادر هنگام عزیمت به بیتالله الحرام وقتی به او می گویند هنگام برائت از مشرکان خیلی جلو نرو، گفته بود من صف اول می ایستم و جلو می روم و پرچم را خودم به دست می گیرم و از خدا می خواهم که من هم شهید شوم این چنین هم شد، در حالی که در صفوف راهپیمایان جمعه خونین مکه با در دست داشتن پرچم انزجار خود را نسبت به امریکا و عمال دستنشاندهاش ابراز می کرد، به وسیله آب جوش توسط سعودیها می سوزد و مورد ضرب و شتم واقع می شود و در نهایت در6 مرداد ماه 1366 در مکه معظمه به شهادت می رسد
راوی: فاطمه تلخابی دختر خانواده ی تلخابی
شهید علی تلخابی: پدر خانواده
شهیده کبری تلخابی: مادر خانواده
شهید احمد تلخابی: پسر خانواده
شهید ابوالقاسم تلخابی: پسر خانواده
شهادت نوبتی در خانواده.