شــهادت قسمت ما میشد ای کاش…
میتــرسم از خــودم زمـانی که؛
“دلِ مــادر خـودم” را میشـــکنم
و در عـین حـال بر احوالِ دلِ مادران شهدا گریـه میکنم…
میتــرسم از خـودم زمانی کـه؛
به نامحرم نگــاه میکنم!
و در عیـن حال هیئت میروم
و بر امام حسین اشک میریزم
و از شهدا دم میزنـم…
میترسـم از خـودم زمانی که؛
از اهل بیت و شهدا دم میزنـم
و نمـازم اول وقت نیست
میترسـم از خودم زمانی که؛
عاشق شهادت هستم
و اخلاق و ادب ندارم
تکلیف مدار نیستم…
میترسـم از خـودم زمـانی که؛
از عشقِ امام خامنه ای دم میزنـم و به حرف ها و خواسته هایشان
بی توجهـم
میترسـم از خـودم زمانی که؛
چادر سر می کنم
ولی گفتگو با نامـحــرم برایم عادی شده…
میترسم از خـودم زمانی کـه؛
حرفـ هایـم با عملــم فرسنـگ ها فاصله دارد
باید قتلگاهی رقم زد
باید کشت
منیت را
تکبر را
دلبستگی را
غرور را
غفلت را
آرزوهای دراز را
باید از خود گذشت!
باید کشت نفس را…
شهادت درد دارد!
دردش کشتــن لذت هاست…
امان از نفس توجیه گر
شــهادت قسمت ما میشد ای کاش...