بسم الله الرحمن الرحیم
در اوج غربت!
…شادمانى بزرگ مادر…
…شب عرفه، عجب صفایى دارد!
همه مشغول دعا و مناجات هستند.
مسلم نیز در خانه طَوْعه به عبادت مشغول است؛ امّا بى وفایى کوفیان، دل او را سخت آزرده کرده است.
…او به این فکر مى کند که فردا چه خواهد شد، آیا خواهد توانست از کوفه جان سالم به در ببرد و خود را به امام حسین"علیه السلام “برساند و او را از سفر به کوفه باز دارد؟
…آیا خواهد توانست یک نفر را پیدا کند تا پیامش را به امام حسین"علیه السلام"برساند؟
……از آن طرف سربازان ابن زیاد به هر خانه اى که فکر مى کردند، مسلم آنجا باشد، سرکشى کرده اند؛ امّا هیچ نتیجه اى نگرفته اند.
در شهر، حکومت نظامى برقرار مى شود و هیچ کس حق ندارد رفت و آمدى داشته باشد.
……بلال، پسر طَوْعه به خانه مى آید.
او مى بیند که رفتار مادر با شب هاى دیگر فرق مى کند.
او رفتار مادر را زیر نظر مى گیرد، چرا مادر ظرف آب و غذا را به آن اتاق مى برد؟
…مادر! چه شده اینگونه شادمانى؟
…گویى در آسمانها سیر مى کنى!
…پسرم، چقدر دیر کردى؟ نگرانت بودم.
…مادر! مثل اینکه ما امشب مهمان داریم.
…فرزندم، این یک راز است و تو باید به من قول بدهى به هیچ کس نگویى.
…باشد، من قول مى دهم.
…سعادتى بزرگ نصیب ما شده است، امشب مسلم نماینده امام حسین (علیه السلام) مهمان ماست….(١)…
……تا نام مسلم به گوش بلال مى خورد، جایزه بزرگ و سکّه هاى طلا به ذهنش خطور مى کند.
جایزه اى که ابن زیاد براى پیدا نمودن مسلم قرار داده است، هر کسى را وسوسه مى کند.
……امشب، سه نفر در این خانه هستند و هیچ کدام از آنها خواب به چشم ندارند:
…مسلم؛ او مى داند شب آخر عمر اوست؛ امشب شب عرفه است، همه حاجىها آماده مى شوند تا مراسم حج خود را به جاى آورند و قربانى خود را در راه خدا قربان کنند و او فردا خود را در راه مولایش قربانى خواهد نمود.
…طَوْعه؛ مادر مهربانى که دلش آرام نمى گیرد؛ گویا او هم از حالت مسلم فهمیده است که به زودى مهمان او خواهد رفت.
آرى، او مى داند غریب ترین مرد تاریخ در خانه اش مهمان است.او مى خواهد بهترین پذیرایى را از او نموده باشد.
رحمت خدا بر تو اى طَوْعه که به تنهایى یک دنیا مردانگى آفریدى!
…و بلال، پسر طَوْعه، به فکر جایزه است.
……این شیطان است که به او مى گوید: «جایزه بزرگى در راه است که با آن مى توانى چه کارها بکنى، تا کى باید کارگرى کنى؟ تا کى باید سختى بکشى؟ تو مى توانى با گرفتن این جایزه به همه آرزوهاى خود برسى، ازدواج کنى، خانه اى براى خود خریدارى کنى و اسب زیبایى براى خود بخرى».
…لبخندى به شهادت…
…صبح روز عرفه است، روزى که خدا رحمت خود را بر بندگانش نازل مى کند.
گویا که کوفه از این رحمت و مهربانى خدا سهمى ندارد.
همه به دنبال مسلم هستند تا جایزه بگیرند.
……بلال در حیاط خانه نشسته است و در فکر است که ناگهان این صدا به گوشش مى رسد: «اگر در خانه اى مسلم را بیابیم آن خانه را خراب خواهیم نمود و اهل آن خانه را به قتل خواهیم رساند».
……آرى، مأموران ابن زیاد در شهر مى چرخند و این خبر را اعلام مى کنند.
….. ترسى عجیب بر بلال سایه مى افکند.
او با خود مى گوید: «مأموران، خانه هاى افراد زیادى را گشته اند و هر لحظه ممکن است، وارد خانه ما بشوند و آن موقع، دیگر سرنوشت من و مادرم چیزى جز مرگ نیست».
……از طرف دیگر آن جایزه بزرگ او را وسوسه مى کند.
سرانجام او تصمیم خود را مى گیرد و به سوى قصر حرکت مى کند.
او به مأموران مى گوید: «خبر مهمّى دارم که باید به ابن زیاد بگویم، من مى دانم مسلم کجاست»…(٢)…
……ابن زیاد تا از این خبر مطّلع مى شود بسیار خوشحال شده و دستور مى دهد تا جایزه بلال را به او بدهند.
ابن زیاد به ابن اَشْعث (فرمانده گارد ویژه) دستور مى دهد با مأموران زیادى به سوى خانه طَوْعه حرکت کنند.
……صداى شیهه اسبها و هیاهوى سربازان به گوش مى رسد.
سربازان، خانه طَوْعه را از هر جهت محاصره مى کنند؛ آنها درِ خانه را شکسته و وارد خانه مى شوند.
……مسلم با شجاعتى تمام با آنها مى جنگد و آنان را از خانه بیرون مى کند.
……براى بار دوّم، سربازان به خانه حمله مى کنند و مسلم آنها را از خانه بیرون مى کند.
……آیا در این جنگ نا برابر، مسلم یاورى هم دارد؟
…?…منابع…….
١.تاریخ الطبری ج 4 ص 278، الإرشاد ج 2 ص٥٥
٢.تاریخ الطبری ج 4 ص 279
……مهدی خدامیان ارانی……..
#قسمت_سی_و_ششم
______________________
#سفیر_عشق
______________________
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
سفیر عشق قسمت سی و ششم