بسم الله الرحمن الرحیم
در اوج غربت !
……وقتى ابن زیاد به قصر مى رسد به فرمانده نیروهاى خود مى گوید: «اگر امشب مسلم را پیدا نکنى مادرت را به عزایت مى نشانم، واى به حالت اگر مسلم از این شهر فرار کند! »…(١)…
……نیروهاى ابن زیاد در هر کوى و برزن در جستجوى مسلم هستند. آیا آنها مسلم را خواهند یافت؟
……«ما به هر کس که از مسلم خبرى بیاورد جایزه بزرگى مى دهیم.مردم! بشتابید! جایزه، جایزه! ».
به راستى مسلم کجاست؟
…زنى که تنها مرد کوفه شد…
…️…بیا امشب غریب کوفه را تنها نگذاریم!
خدایا! چرا این شهر بوى مرگ گرفته است؟
چرا یک نفر آشنا در این کوچهها پیدا نمى شود؟
……مسلم از این کوچه به آن کوچه مى رود تا مبادا گرفتار مأموران ابن زیاد شود.
…خواننده خوبم!
…️کاش ما در این شهر خانه اى داشتیم و مسلم را مهمان خود مى کردیم!
آیا مى دانى مسلم تشنه است؟
آیا ظرف آبى دارى به او بدهى؟
……اى غریب کوفه!
……من نمى توانم غربت تو را روایت کنم.
…..از کنار خانه هایى مى گذرى که صاحبان آن خانهها بارها دست تو را بوسیده اند؛ امّا اکنون درِ خانه هایشان را به روى تو بسته اند!
کیست که غربتِ امشب تو را ببیند و اشکش جارى نشود؟
……نمى دانم چه مدّت است در این کوچهها سرگردانى؟
……ولى مى دانم در اندیشه ارباب و مولاى خود، امام حسین"علیه السلام"هستى.
……و سرانجام به کوچه اى مى رسى.
گویا درِ خانه اى گشوده است.
مادر پیرى به نام طَوْعه در آستانه درِ خانه اش ایستاده و منتظر آمدن پسرش است، او با خود مى گوید:
……«خدایا! شهر پر از آشوب و فتنه است، چرا پسرم دیر کرده است؟ ».
……تشنگى بر تو غلبه کرده است.
نزدیک مى روى و بر آن مادر سلام مى کنى و چنین مى گویى:
…«مادر! من همین، کنار خانه او مى ایستى.
……طَوْعه به تو رو مى کند و مى گوید: «پسرم! اکنون که آب آشامیده اى به خانه ات برو! مگر نمى دانى شهر پر از آشوب است؟ خانواده ات نگران تو هستند، زودتر خود را به خانه برسان! ».
…بى اختیار اشک بر چشمانت حلقه مى زند.
به یاد همسر مهربانت مى افتى.
آرى، رقیّه دختر على"علیه السلام"منتظر توست.
دست خود را مى گشایى تا دخترت را در آغوش بگیرى.
دلت براى او خیلى تنگ شده است.
آیا بار دیگر آنها را خواهى دید؟
……طَوْعه سخن خویش را تکرار مى کند:
پسرم! زود به خانه ات برو!
مادر! من در این شهر خانه اى ندارم.
به خانه یکى از دوستان خود برو.
من در این شهر غریبم و هیچ آشنایى ندارم.
یعنى هیچ کس را ندارى که به خانه اش بروى؟
……آیا مى شود امشب مرا در خانه خود منزل دهى تا روزى، محبّت تو را جبران کنم؟…(٢)
پسرم! شما…؟
……من مسلم، نماینده امام حسینم که مردم این شهر به من دروغ گفتند…(٣)…
……اشک در چشمان طَوْعه حلقه مى زند.
آرى، او شنیده بود که مسلم هجده هزار سرباز دارد، او هرگز احتمال نمى داد که این مردى که تک و تنها سر به دیوار غریبى گذاشته است، مسلم باشد.
براى همین از مسلم عذرخواهى مى کند و مى گوید:
«اى مولاى من! مرا ببخش که شما را نشناختم!»…(٤)…
…?…منابع……
١.تاریخ الطبری ج 4 ص٢٧٩
٢.روضة الواعظین ص١٥٤
٣.مناقب آل أبی طالب ج3 ص 244
٤.الإرشاد ج 2 ص ٥٥.
…….مهدی خدامیان ارانی……
#قسمت_سی_و_پنجم
________________________
#سفیر_عشق
________________________
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
سفیر عشق قسمت سی و پنجم