?بسم الله الرحمن الرحیم ?
در اوج غربت!
……نمى دانم چه احساسى داشتى!
تو فرمانده سپاه بزرگى بودى؛ امّا اکنون در شهر کوفه سرگردان شده اى.
خوب است وارد آن کوچه بشوى شاید…
امّا درِ همه خانهها بسته است.
……این قلم نمى تواند اوج غربت تو را در آن لحظه ترسیم کند. تو در اوج قله غربت ایستادى و افتخار آفریدى. جانم فداى غربت تو!
……تو تنها نیستى.
هر کس این کتاب را مى خواند دلش همراه توست.
……تو را به خدا قسم مى دهم، اشک چشمانت را پاک کن! اى غریب کوفه!
تاریخ، نمى تواند اشکِ چشم تو را ببیند.
……آرى، اکنون مى فهمم چرا وقتى امام حسین (علیه السلام) مى خواست با تو خداحافظى کند، تو را در آغوش کشید و گریه نمود….(١)…
……آیا او هم به غربت تو اشک مى ریخت؟ دل من طاقت ندارد.
……این گونه، سر به دیوار غریبى نگذار!
تو به غریبى خود گریه نمى کنى.
آرى، دلت هواى امام حسین (ع) کرده است و به یاد غربت او اشک مى ریزى.
……اکنون در این اندیشه هستى که چگونه به امام حسین علیه السلام خبر دهى که کوفیان، پیمان خود را شکسته اند.
……تو مى دانى که اکنون نامه ات به دست مولایت رسیده است و او همین روزها به سوى کوفه حرکت مى کند.
کاش مى شد از این دیوارهاى بلند کوفه بالا رفت و به دشت و بیابان زد و تا مکّه به پیش تاخت و به امام حسین علیه السلام خبر داد که کوفیان وفا ندارند! آنها نامرد هستند و پذیرایى شان با شمشیر است!
…..اکنون، مأموران ابن زیاد به وى خبر مى دهند که یاران مسلم متفرّق شده اند.
امّا ابن زیاد نگران است که نکند این یک تاکتیک نظامى باشد و در واقع نیروهاى مسلم در کمین باشند تا شبانه حمله کنند.
……عجیب است که ابن زیاد هم باور نمى کند که کوفیان این قدر بى وفا باشند!
به او مى گویند: «به خدا قسم، مسلم دیگر هیچ یار و یاورى ندارد»، امّا او باور نمى کند.
……ابن زیاد مى گوید: «شاید یاران مسلم در مسجد مخفى شده اند، نکند آنها براى ما کمین کرده باشند؟ ».
……براى همین سربازان ابن زیاد مشعل هاى زیادى را روشن مى کنند و تمام مسجد کوفه را جستجو مى کنند و کوچهها و محلّه هاى کوفه را با دقّت مى گردند تا اطمینان پیدا کنند که از یاران مسلم، کسى نمانده است….(٢)…
……بعد از ساعتى، ابن زیاد یقین پیدا مى کند که همه، مسلم را تنها گذاشته اند.
اکنون موقع آن است که دستور جدید ابن زیاد را بشنوى:
……«اى مردم کوفه! همه باید براى خواندن نماز به مسجد کوفه بیایید.هر کس به مسجد نیاید خونش ریخته خواهد شد»…(٣)…
……مأموران با مشعل هاى زیادى مسجد را مانند روز، روشن مى کنند و مردم گروه گروه به مسجد مى آیند.
عجیب است! امروز صبح همین مردم، براى یارى مسلم، این مسجد را پر نمودند و امشب براى یارى ابن زیاد!
……ابن زیاد در حالى که مأموران زیادى از او محافظت مى کنند، از قصر خارج مى شود و به سوى مسجد مى آید.
نماز خفتن (نماز عشا) به امامت ابن زیاد، در حالى که مأموران زیادى پشت سر او قرار گرفته اند، بر پا مى شود.
نماز تمام مى شود و ابن زیاد به منبر مى رود:
……«اى مردم! دیدید که مسلم چه آشوبى در شهر شما به پا نمود و چگونه گروهى از مردم نادان را گرد خود جمع کرد! خدا را شکر که همه آنان متفرّق شدند.اکنون بدانید هر کس که مسلم در خانه او پیدا شود مرگ در انتظار او خواهد بود.هر کس مرا از مکانى که مسلم در آنجاست با خبر کند، من جایزه ویژه اى به او خواهم داد»….(٤)…
……و بعد از منبر پایین مى آید و به قصر مى رود.
……مردم هم به خانه هاى خود باز مى گردند.
….?…منابع…….
١.الفتوح: ج 5 ص ٣٠
٢.الإرشاد ج 2 ص 55، مقتل الحسین علیه السلام ص٤٧
٣.تاریخ الطبری ج 4 ص ٢٧٨
٤.الإرشاد ج 2 ص 56، الکامل فی التاریخ ج 4 ص 32، تاریخ الطبری ج 4 ص 279، أعیان الشیعة ج 1 ص592
…….مهدی خدامیان ارانی……..
#قسمت_سی_و_چهارم
_____________________
#سفیر_عشق
_____________________
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
سفیر عشق قسمت سی و چهارم.