بسم الله الرحمن الرحیم
در اوج غربت!
……جاسوسى به شکل عاشق……
…..ابن زیاد سخت آشفته است.
او به دنبال مسلم مى گردد؛ امّا هر چه تلاش مى کند، نمى تواند ردّ پایى از مسلم پیدا کند.
سرانجام ابن زیاد نقشه اى مى کشد و با این نقشه موّفق مى شود، مسلم را بیابد.
…آیا شما از نقشه ابن زیاد اطّلاع دارید؟
…آیا خبر دارید او جاسوسى را به شکل عاشق در مى آورد؟
……او به یکى از مأموران خود به نام مَعقِل مأموریّت ویژه اى مى دهد.
مَعقِل اهل شام است و اهل کوفه، او را نمى شناسند.
امروز باید مَعقِل، طبق نقشه ابن زیاد به مسجد کوفه برود.
حتماً مى پرسى براى چه کارى؟
……ابن زیاد به او پول بسیار زیادى مى دهد و به او مى گوید:
…☝️?…«اکنون به مسجد کوفه مى روى و چند روز با هیچ کس حرف نمى زنى و فقط به نماز و عبادت مشغول مى شوى! در این مدّت دقّت مى کنى که چه کسى بیشتر از همه نماز مى خواند، پس نزد او مى روى و چنین مى گویى: “من اهل شام هستم و شنیدهام که نماینده حسین بن على در این شهر مى باشد؛ من پول زیادى همراه دارم که مى خواهم به ایشان بدهم"»…(١)…
……خواننده محترم!
……هر جا که دستِ زور نمى تواند کارى بکند، دستِ تزیور، کارساز است!
……مَعقِل به مسجد کوفه مى آید و مشغول خواندن نماز مى شود.
و سرانجام گمشده اش را پیدا مى کند.
نگاه کن!
……او اکنون نزد مسلم بن عَوْسجه نشسته است.
……مَعقِل به او چنین مى گوید:
……«من اهل شام هستم و عشق امام حسین (علیه السلام) به سینه دارم؛ شنیدهام که مسلم به این شهر آمده است؛ براى همین به اینجا آمدهام تا با او بیعت کنم»….(٢)…
…..اینجاست که مسلم بن عوسجه (که باطنى پاک دارد و از نیرنگ این جاسوس، هیچ خبر ندارد) به او مى گوید:
……«اى برادر! اگر به من قول بدهى که این راز را به هیچ کس نگویى، من تو را به نزد مسلم خواهم برد»!
……مَعقِل بسیار خوشحال مى شود و در حالى که با نیرنگ، گریه مى کند، مى گوید:
……«خدا خیرت دهد! محبّت شما را هیچ وقت فراموش نخواهم کرد».
مسلم بن عوسجه به مَعقِل مى گوید:
…..«فردا به منزل من بیا تا تو را به نزد نماینده امام حسین (علیه السلام) ببرم»…(٣)…
مسلم بن عوسجه با او خداحافظى مى کند و از مسجد خارج مى شود.
سپیده دم طلوع مى کند.
درِ خانه مسلم بن عوسجه به صدا در مى آید.
…..مَعقِل است که با کیسه اى پر از سکّه طلا آمده است.
مسلم بن عوسجه درِ خانه را باز مى کند و به مَعقِل خوش آمد مى گوید.
……داخل منزل نمى آیى؟
……نه، من مى خواهم هر چه زودتر مسلم را ببینم.خدا مى داند دیشب خواب به چشم من نیامده است.عشقِ دیدار او مرا بى تاب کرده است.
……آنها به سوى خانه هانى حرکت مى کنند و وارد خانه هانى مى شوند و مسلم بن عوسجه تمام جریان را براى هانى مى گوید.
بعد از مدّتى مَعقِل را به نزد مسلم بن عقیل مى برند.
…✋?…او خم مى شود و دست نماینده امام حسین (علیه السلام) را مى بوسد، با او بیعت مى کند و در حالى که گریه مى کند، مى گوید:
…☝️?…«جانم به فداى شما، من این پولها را نذر شما کردهام تا شمشیر و اسلحه جنگى تهیّه کنید و با ابن زیاد که دشمن امام حسین (علیه السلام) است، بجنگید».
……مسلم بن عقیل پولها را از او تحویل مى گیرد و آن را تحویل ابو ثُمامَه مى دهد تا جهت تهیّه و خرید سلاح هزینه کند….(٤)…
……و این گونه است که مَعقِل، محلّ مخفى شدن مسلم را شناسایى مى کند.
….?…منابع……..
١.مثیر الأحزان ومنیر سبل الأشجان، أبو إبراهیم محمّد بن جعفر الحلّی المعروف بابن نما (ت 645 ه)، النجف الأشرف: المطبعة الحیدریة، 1369 ه.
٢.مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، نور الدین علیّ بن أبی بکر الهیثمی (ت 807 ه)، تحقیق: عبداللّه محمّد درویش، بیروت: دار الفکر، الطبعة الاُولى، 1412 ه.
٣.المستدرک على الصحیحین، أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوری (ت 405 ه)، تحقیق: مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیّة، الطبعة الاُولى، 1411 ه.
٤.مسند أحمد، أحمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی (ت 241 ه)، بیروت: دار صادر.
#قسمت_بیست_و_سوم
……..مهدی خدامیان ارانی………
_________________________
#سفیر_عشق
_________________________
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
سفیر عشق قسمت بیست و سوم