بسم الله الرحمن الرحیم
مشتاق بوی بهشت شده ام…!
ما کنار خانه اُمّ اَیمن ایستاده ایم.در مى زنیم.پسر او اسامه در را باز مى کند.
ما مى خواهیم با اُمّ اَیمن سخن بگوییم.
چند لحظه صبر کنید تا به مادر خبر بدهم.
بعد از لحظاتى ما وارد خانه مى شویم و به آن اتاقِ روبرویى مى رویم و منتظر مى مانیم.
اکنون اُمّ اَیمن وارد اتاق مى شود.بعد از سلام و احوال پرسى، تو با اشاره به من مى فهمانى که من باید سؤال کنم.
آخر تو خجالت مى کشى.من صدایم را صاف مى کنم و مى گویم:
ببخشید، ما حکایتى را در مورد شما شنیده ایم و مى خواهیم در مورد آن سؤلى از شما بکنیم.
چه حکایتى؟
این که شما در بیابان گرفتار شدید و هیچ آبى همراه شما نبود و خدا از آسمان براى شما آب فرستاد.
آن نظر لطف خدا بود.خدا به بندگان خودش همیشه نظر مهربانى دارد.
ما مى خواهیم بدانیم شما در زندگى چه کارى انجام داده اید که خدا این لطف را در حقّ شما کرد.
براى چه مى خواهى این را بدانید؟
آخر من مى خواهم این کرامت بزرگ را براى دیگران بگویم.جوانان ما به شدت نیازمند کسانى هستند که از آنها الگو بگیرند.
حالا که این طور شد برایت مى گویم.آن لطفى که خدا در آن بیابان به من نمود، یک راز بیشتر ندارد.
این راز چیست؟
راز خدمتگزارى فاطمه سلام الله علیها من خدمتگزار فاطمه سلام الله علیها بودم و هستم.خداوند اگر آن روز به
من نظر لطفى کرد فقط به خاطر این بوده است.
یعنى خدمت به فاطمه سلام الله علیها این قدر ارزش دارد؟
آرى، پسرم! خدمت به فاطمه سلام الله علیها سعادتى است که نصیب هر کس نمى شود.هر کس به فاطمه سلام الله علیها و آرمان و مکتبِ او خدمت کند پیش خداعزیز مى شود
…ناگهان اشک در چشمانش حلقه مى زند و دیگر نمى تواند سخن بگوید.من و تو تعجّب مى کنیم.چرا حال اُمّ اَیمن منقلب شد؟
اُمّ اَیمن اشک هاى چشمش را پاک مى کند و مى گوید:
ببخشید، دست خودم نبود.من خاطرات زیادى از فاطمه سلام الله علیها دارم و هر وقت به یاد آنها مى افتم بى اختیار اشکم جارى مى شود.
آیا براى ما از آن خاطرات حرفى مى زنى؟ من مى خواهم آنها را در کتابم بنویسم تا همه از این خاطرات باخبر بشوند.
اُمّ اَیمن به فکر فرو مى رود.بعد از مدّتى رو به ما کرده و مى گوید: باشد.من بعضى از آن خاطرات را براى شما مى گویم.
ما خیلى خوشحال مى شویم؛ امّا صداى اذان مى آید.باید براى نماز به مسجد برویم.
قرار مى شود که فردا یک ساعت قبل از اذان ظهر اینجا باشیم.
?سرزمین یاس نوشته مهدی خدامیان
قسمت پنجاه و سوم
#سرزمین_یاس
سرزمین یاس قسمت پنجاه و سوم