️بسم الله الرحمن الرحیم
️ما برای غارت نیامدیم!
به سوى خیمه پیامبر حرکت مى کنیم، آن مرد یهودى هم همراه ماست آیا در این وقت شب پیامبر بیدار است؟
نزدیک خیمه پیامبر که مى رسیم متوجّه مى شویم او مشغول خواندن نماز شب است بعد از لحظاتى ما این مرد را نزد پیامبر مى بریم.
وقتى نگاه آن یهودى به پیامبر مى افتد مى گوید:
اى محمّد (صل الله علیه و اله)! من از قلعه «نطاه» آمده ام امشب مردم آنجا به قلعه دیگر رفته اند.
براى چه؟
یهودیان قلعه «نطاه» را خالى کرده اند.شما مى توانید فردا آنجا را تصرّف کنید.
در آن قلعه چه چیزى هست؟
در آنجا انبارهاى آذوقه زیادى هست خرما و عسل و انواع مواد خوراکى در آنجا یافت مى شود همچنین در آن قلعه، سلاح هاى زیادى هم وجود دارد ساکنان آنجا فرصت نداشتند که آنها را با خود ببرند.
همه با شنیدن این خبر خوشحال مى شوند مرد یهودى ادامه مى دهد:
فردا من همراه شما مى آیم و شما را به آن قلعه راهنمایى مى کنم.
به امید خدا ما فردا به آنجا مى رویم
من از شما خواسته اى دارم که جانِ مرا در امان بدارى.
من به تو امان مى دهم.
دلم مى خواهد به همسرم نیز امان بدهى او اکنون در یکى از قلعه هاست.
باشد، همسر تو هم در امان است…(1)…
️لبخندى بر لب هاى این مرد مى نشیند ظاهراً این مرد دلش به اسلام مایل شده است این کار خداست که دلها را منقلب مى کند!
پیش بینى مى کنم که این مرد روزهاى خوبى را کنار همسرش زیر سایه ایمان به خدا و پیامبر سپرى خواهد کرد.او امشب خدمت بزرگى به اسلام کرد؛ امّا به راستى چرا عُمَر بن خطّاب مى خواست این مرد را به قتل برساند؟
اگر او امشب کشته مى شد معلوم نبود وضعیّت ما فردا چگونه مى شد، گرسنگى همه ما را از پا در مى آورد.
اکنون یک سوأل ذهن مرا مشغول کرده است: چرا یهودیان تصمیم گرفته اند از قلعه «نطاه» بیرون بروند؟
?إمتاع الأسماع ج 9 ص 232، السیرة الحلبیة ج 2 ص 732.36.
قسمت هفدهم
کتاب سرزمین یاس نوشته مهدی خدامیان
#سرزمین_یاس
سرزمین یاس، قسمت هفدهم(مابرای غارت نیامدیم!)