️بسم الله الرحمن الرحیم
راه تو را می خواند!
ناگهان عَبّاد شمشیر خود را بالا مى آورد و فریاد مى زند:
*اى نمک به حرام! جاسوسى یهودیان را مى کنى! چگونه یک عرب حاضر مى شود جاسوس یهودیان باشد؟
خیال مى کنى مى توانى مرا فریب بدهى! راستش را مى گویى یا این که…
باشد، راستش را مى گویم! امانم بده!
تو در امان هستى؛ زود حرف بزن.
_آرى، من جاسوس یهودیان خیبر هستم من داشتم به خیبر مى رفتم تا خبر آمدن لشکر اسلام را به آنها بدهم من مأمور بودم تا تعداد نیروها و وضعیّت لشکر اسلام را براى یهود ببرم آنها در مقابل این کار به من پول بسیار زیادى داده بودند.
اکنون همه چیز روشن شد، من به هوش عَبّاد آفرین مى گویم.به او رو مى کنم و مى گویم:
_شما از کجا فهمیدید که این مرد جاسوس یهود است؟
_این مرد مى گفت چوپان است و شترهاى خود را گم کرده است.
_درسته.
آقاى نویسنده! لباس هاى چوپان باید بوى شتر بدهد نه بوى عطر! نگاهى به لباس هاى گران قیمت این مرد
بکن! آیا این لباس یک چوپان است.
راست مى گویى!
وقتى این مرد عرب از قدرت نظامى یهود سخن گفت من دیگر یقین کردم که او جاسوس یهود است و مى خواهد مطالبى به ما بگوید و به خیال خودش ما را بترساند هیچ وقت یک عرب حاضر نمى شود از یهودیان دفاع کند.
️اکنون که این مرد عرب خودش اعتراف کرده است به راستى سزاى یک جاسوس چیست؟
امّا او اصلاً نمى ترسد زیرا مى داند اگر مسلمانى به کسى امان بدهد هرگز امان خود را نمى شکند.
عَبّاد رو به ما مى کند از ما مى خواهد تا سریع حرکت کنیم.باید این مرد را نزد پیامبر ببریم…(1)…
خورشید دارد غروب مى کند، لشکر اسلام باید همین اطراف باشد.
آنجا را نگاه کن، آن سیاهى را مى بینى.گویا لشکر اسلام در آنجا اتراق کرده است.
عَبّاد اوّلین کسى است که به سوى پیامبر مى رود همه نگاه مى کنند، این مرد عرب کیست که همراه او مى آید؟
آنها نمى دانند که او جاسوس یهود است.
عَبّاد به پیامبر سلام مى کند و مى گوید:
این مرد عرب را در حالى که به سوى خیبر مى رفت، دستگیر کردیم او جاسوس یهودیان است و مى خواست خبرِ حرکت ما را براى یهودیان ببرد
همین که سخن عَبّاد به اینجا مى رسد،
یک نفر از جا بلند مى شود فریاد مى زند: «باید همین الآن این جاسوس را اعدام کنیم! کسى که جاسوسى براى یهود مى کند سزایش فقط مرگ است».
او کیست که چنین فریاد مى زند؟ مگر ما در حضور پیامبر مهربانىها نیستیم؟
چرا او قبل از این که پیامبر سخنى بگوید این چنین فریاد مى زند؟
آن مرد رو به عَبّاد مى کند و مى گوید: «معطّل چه هستى؟ چرا او را به قتل نمى رسانى؟
?إمتاع الأسماع ج 9 ص 230.19
کتاب سرزمین یاس نوشته مهدی خدامیان
قسمت هشتم
#سرزمین_یاس
سرزمین یاس، قسمت هشتم