️بسم الله الرحمن الرحیم
️راه تو را می خواند!
عَبّاد در جواب مى گوید: «اى عُمَر! او مى خواسته که خبرى را براى یهود ببرد؛ امّا هنوز که این کار را نکرده است.من به او امان دادهام و هرگز او را نمى کشم».
اکنون دیگر آن مرد غضبناک را شناختم، او عُمَر بن خَطّاب است و اعتراض دارد که چرا عَبّاد به یک کافر بت پرست امان داده است آخر وجود یک بت پرست در لشکر اسلام چه معنایى مى تواند داشته باشد!
او باید مسلمان شود و گر نه کشته خواهد شد؛ زیرا ما الآن در حالت جنگ هستیم شرایط فعلى ما کاملاً استثنائى است.
همه منتظر هستند تا پیامبر نظر خود را بدهد پیامبر رو به عَبّاد مى کند و مى گوید: «این مرد را تحت مراقبت خود بگیر و مواظبش باش…(1)…
من تعجّب مى کنم پیامبر حتّى در این شرایط جنگى، این بت پرست را مجبور به مسلمان شدن نمى کند او آزاد است مى تواند مسلمان باشد، مى تواند بت پرست!
آن مرد مى خواست خبر آمدن لشکر اسلام را براى یهود ببرد؛ اکنون که عَبّاد به او امان داده است، پس جانش در امان است؛ البته باید خود عَبّاد مواظبش باشد تا خطایى از او سر نزند.
معمولاً وقتى فرماندهان لشکرها، جاسوسى را دستگیر مى کنند، او را به قتل مى رسانند؛ امّا پیامبر دستور قتل این جاسوسِ بت پرست را نمى دهد و اصلاً او را مجبور به مسلمان شدن هم نمى کند!
آیا فکر نمى کنى ما باید پیامبر را دوباره بشناسیم؟
پیامبر مى خواهد با این کار خود به همه تاریخ پیام بدهد که این لشکر براى مسلمان کردن یهودیان نمى رود! این لشکر مى رود تا یهود را به جاى خود بنشاند یهودیان بارها براى نابودى اسلام توطئه کرده اند فقط پیامبر مى خواهد کارى کند که آنها از دشمنى خود دست بکشند.
اکنون پیامبر به گروه دیگرى دستور مى دهند تا به سوى خیبر بروند و مواظب باشند تا جاسوسان، خبر آمدن ما را به خیبر نبرند.
خورشید در حال غروب است، براى خواندن نماز توقف کوتاهى خواهیم داشت و بعد از نماز به حرکت ادامه خواهیم داد.فرصت کم است و ما باید هر چه زودتر خود را به خیبر برسانیم.
سکوت سرتاسر بیابان را فرا گرفته است و همه جا تاریک است و خستگى بر همه غلبه کرده است این لشکر از صبح تا به حال راه رفته است هیچ کس دیگر ناى راه رفتن ندارد.
ناگهان صداى زیبایى به گوش مى رسد، یک نفر شعرِ حماسى مى خواند این شعر آن قدر زیباست که همه را به شور و شوق مى آورد
گوش کن: «وَاللّه ِ لَوْلا أَنْتَ ما اهْتَدَیْنْا…خدایا! اگر لطف تو نبود ما هرگز به نور ایمان هدایت نمى شدیم اگر تو نبودى ما حق را نمى شناختیم و نماز نمى خواندیم.
بار خدایا! پایدارى در راه خودت را به ما کرامت کن و ما را در این راه، ثابت قدم بگردان».
او شعر حماسى خود را مى خواند شورى در همه لشکر مى افتد دیگر از خستگى هیچ خبرى نیست آرى، این هنر است که مى تواند این چنین در روح و جان انسان اثر کند.
همه مى خواهند بدانند این هنرمند کیست که چنین وقت شناس بود و با هنرش جانى تازه به همه داد.
در زیر نور ماه، چهره خندان پیامبر هویداست.پیامبر دوست دارد این شاعر را بشناسد.
نام او «عامِر» است، پسر سنان.پیامبر در حقّ او دعا مى کند
و مى گوید: «خدایا! رحمت خود را بر او نازل کن»…(2)…
کسانى که این دعاى پیامبر را مى شنوند مى فهمند که عامر به زودى شهید خواهد شد، زیرا همه مى دانند اگر پیامبر براى کسى، این گونه دعا کند شهادت نصیبش مى شود!
صورت عامر از شادى مى درخشد، همه به او تبریک مى گویند، من در تعجّب از این رسم غریب هستم
پادشاهان به شاعران خود پول و سکّه مى دهند و پیامبر مهربانى به شاعر خود وعده شهادت مى دهد!
خوشا به حال تو اى عامر که وعده شهادت را از پیامبر گرفتى.
چه چیزى بهتر از این که جانت را در راه دوست قربانى کنى
?منابع
1.إمتاع الأسماع ج 9 ص 230
2.مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 75، بحار الأنوار ج 18 ص 19
?کتاب سرزمین یاس نوشته مهدی خدامیان
قسمت نهم
#سرزمین_یاس
سرزمین یاس، قسمت نهم