️بسم الله الرحمن الرحیم
️ما برای غارت نیامدیم!
هر روز صبح گلّه گوسفند از کنار ما عبور مى کند و ما با گرسنگى به آنها نگاه مى کنیم.ما براى جنگیدن، نیاز به غذاى مقوّى داریم؛ امّا هیچ کس به آن گوسفندان، دست درازى نمى کند
گروهى خدمت پیامبر مى رسند، و از او مى خواهند براى آذوقه و غذاى لشکر اسلام فکرى بکند اگر این طور پیش برود تا چند روز همه قدرت خود را از دست خواهیم داد با ضعف و گرسنگى نمى توان به جنگ یهودیان رفت.
پیامبر دست به دعا بر مى دارد و از خداوند مى خواهد که از خزانه غیب، روزىِ تازه اى براى ما برساند
لبخند بر چهره پیامبر نمایان مى شود او به مسلمانان وعده مى دهد که به زودى خداوند روزى آنها را مى رساند.
خورشید غروب مى کند و هوا تاریک مى شود.هر شب گروهى تا صبح در اطراف اردوگاه نگهبانى مى دهند تا مبادا یهودیان شبیخون بزنند
امشب هم نوبت من و توست که نگهبانى بدهیم
لشکریان در خیمهها خوابیده اند ما آتشى روشن کرده ایم تا قدرى گرم شویم.
️بگیریدش! نگذارید فرار کند!
این صداى یکى از نگهبانان است.چه خبر شده است؟ یک سیاهى آن طرف راه مى رود.
همه شمشیر مى کشند و به سوى او مى دوند حتماً یکى از یهودیان است که نقشه اى در سر دارد و مى خواهد به مسلمانان آسیبى بزند نکند براى جاسوسى آمده باشد؟
یکى فریاد مى زند: شمشیرت را بیانداز و دستت را بالا بگیر تو محاصره شده اى!
آن یهودى هم دستش را بالاى سرش مى گیرد.جلو مى رویم، او هیچ سلاحى همراه ندارد.خطرى ما را تهدید نمى کند.33
در این هنگام عُمَر بن خَطّاب از راه مى رسد گویا او هم سر و صداى ما را شنیده است وقتى نگاه او به این مرد یهودى
مى افتد دستور مى دهد: «زود گردنش را بزنید».
یکى از نگهبانان شمشیر خود را بالا مى برد تا او را به قتل برساند مرد یهودى مى گوید: این کار را نکنید، من براى یارى شما آمده ام خواهش مى کنم فقط مرا پیش محمّد (صلی الله علیه و اله) ببرید
چند نفر از نگهبانان مى گویند شاید او راست بگوید! آیا بهتر نیست او را نزد پیامبر ببریم؟
قسمت شانزدهم
کتاب سرزمین یاس نوشته مهدی خدامیان
#سرزمین_یاس
سرزمین یاس، فسمت شانزدهم ️(ما برای غارت نیامدیم!)