#داستانک_قابل_تامل
? زاهد مغرور و گناهکار پشیمان
? بوستان سعدی
در زمان حضرت عیسی (علیه السلام)، مردی نادرست و گناهکار زندگی می کرد.
مرد گناهکار کم کم از کرده های خود پشیمان شده و به فکر توبه افتاده بود.
روزی از روزها حضرت عیسی (علیه السلام) از جایی می گذشت.
به عبادتگاه زاهدی رسید.
زاهد از عبادتگاه خود بیرون آمد و با احترام دست و پای حضرت را بوسید و با او به راه افتاد.
مرد گناهکارِ پشیمان با حسرت به آنها نگاه می کرد و بر عمر از دست رفته خود تأسف می خورد و از خداوند طلب بخشش می کرد.
از طرف دیگر آن مرد عابد که از عبادت های خود بسیار خشنود، راضی و مغرور بود با ترش رویی و نفرت به مرد گناهکار نگاه می کرد و از اینکه آن مرد به دنبال آنها راه افتاده بود، بسیار ناراحت بود و با خود می گفت این مرد بدکردار به چه جرأتی به دنبال من و حضرت عیسی (علیه السلام) راه افتاده است.
خدایا، روز قیامت او را با من محشور مکن تا چشمم به چشمش نیفتد.
در همین زمان از طرف خداوند به حضرت عیسی (علیه السلام) وحی رسید که من آن گناهکار را که با فروتنی و گریه و زاری توبه می کند بخشیدم و آمرزیدم، اما به این مرد عابد مغرور و متکبر بگو به سبب تکبر و غروری که دارد به جهنم خواهد رفت و اگر ناراحت است که روز قیامت با این مرد محشور شود، بگو تو دوزخی هستی و او بهشتی و با هم محشور نخواهید شد.
زاهد مغرور و گناهکار پشیمان