روضه های صبح جمعه.
#داستان
صبح جمعه، وقتی مجلس روضه در خانه برگزار میشد، همان جلوی در مینشست.
هرکس وارد میشد، جلوی پای او میایستاد و با خوشرویی از او استقبال میکرد؛ فرقی نداشت چه کسی باشد.
اگر کودک بود، برایش دعایی میخواند و نوازشش میکرد.
گاه میگفت روضۀ علیاصغر علیهالسلام بخوانند.
یک روز جمعه، در بین روضه در باز شد،
آقا برخاست و دست بر سینه، احترام گذاشت.
نگاه که کردم کسی را ندیدم!
تعجب کردم!
آقا که نشست، تازه متوجه شدم کودکی وارد شده بود که بهنظر، بیش از ده سال نداشت.
?این بهشت، آن بهشت، ص5٧؛ بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آیتالله بهجت
مثل یک مردہ که یک مرتبه جان میگیرد
دلم از بردن نامت هیجان میگیرد
قلبم از کار که افتاد به من شوک ندهید
اسم مهدی که بیاید ضربان میگیرد