#کمی_روضه_مکتوب
امام حسین(علیه السلام) به عباس(علیه السلام) اجازه داد که بره و برا بچه ها آب بیاره …
عباس(علیه السلام) مشک رو بغل کرد و سوار بر اسبش شد … ابی عبدالله(علیه السلام) هی نگاه می کرد به عباس(علیه السلام) … یه دفعه صدا زد:
و إذا مَضَیتَ تَفَرَّقَ عَسکَری … یعنی عباسم! اگه بری لشکرم از هم میپاشه … بریم کنار علقمه ...
مشک رو پر کرد و سوار بر اسبش شد رفت به طرف خیمه …چهار هزار تیرانداز کمین کردند…
دست راستشو زدند ، باز به طرف خیمه رفت دست چپش رو قطع کردند ، علامه ی مجلسی میگه مشک رو به دندان گرفت
باز به طرف خیمه رفت ، چون مشک سالمه …
اما مقتل می نویسه تا مشک آب رو زدند : وَ وَقَفَ العباس مُتِحَیِّرا … یعنی عباس متحیر شد و ایستاد
ناگهان نانجیبی تیر به چشمان آقا زد …
بذارید اینجا یه داستان براتون بگم:
مرحوم خراسانی داشت توی حرم حضرت عباس(علیه السلام) برا علامه ی قزوینی روضه می خواند. میگن تا گفت به چشم عباس (علیه السلام) تیر زدند ، علامه قزوینی بیهوش شد و مجلس بهم ریخت . وقتی علامه رو به هوش اوردند ، رو کرد به مرحوم خراسانی و گفت: آقای خراسانی! این روضه ها سندش ضعیفه ، جایی نخون ، من طاقتش رو ندارم …
علامه قزوینی این رو گفت و رفت خونه … همون شب توی عالم رؤیا حضرت عباس(علیه السلام) اومد به خوابش و فرمود: علامه! مگه کربلا بودی که میگی این روضه ها رو نخون؟ تو نبودی … تیر به چشمم زدند … سرم رو که خم کردم ، عمامه از سرم افتاد …
عمامه و کلاهخود که از سرِ عباس (علیه السلام) افتاد ، نانجیبی چنان با عمود آهنین بر فرق عباس زد که مقتل می نویسه : فَفَلَقَ هامَتَه .. یعنی سرش تا ابرو شکافته شد ….
التماس دعا
روضه مکتوب حضرت ابالفضل علیه السلام