روزهای آخر زندگی شهید همت.
می خواستم سفره بیندازم که حاجی دستم را گرفت.
️گفت: «وقتی من میآیم، تو باید? استراحت کنی! من دوست دارم شما را بیشتر در آسایش و راحتی ببینم!»
❇️گفتم: «من که بالاخره نفهمیدم باید چه جور آدمی باشم! یک روز میگفتی می خواهی زنت چریک باشد، حالا می گویی از جایم تکان نخورم!»?
️شروع کرد به انداختن و مرتب کردن سفره. سرش ?پایین بود. با صدایی که انگار دوست ندارد، کسی غیر از خودش بشنود، گفت: «تو بعد از من سختی های زیادی میکشی.?
پس بگذار لااقل این یکی دو روزی که در کنارت هستم، کمی کمکت کنم!»?
#شهید_ابراهیم_همت
همسرت که حسینـی باشد
تورا زهیر میکند،ورنه عشق زمینی، زمینتان میزند?