به نام خالق هستی، او که آفرید و هدایت ساخت.
همیشه از کودکی علاقه به دکتر شدن داشتم و در ذهنم بود که بزرگ شدم در رشته ای درس بخوانم که به آرزویم برسم، دوران ابتدایی و راهنمای را پشت سر گذاشتم و وارد دوران حساس دبیرستان شدم، خواستگاران یکی پس از دیگری می آمدند ، مگر شد که با حواس جمع درس خواند ، که با آمدن خواستگار آخر که با واسطه دوست پدرم آمده بودند ، البته این را بگویم که هیچ کدام را نمی دیدم و وصف آنها را از دیگران می شنیدم ، که این بار پدر با داشتن حال نامساعد گفتند که تا من زنده ام ازدواج کن تا خودم از خانه شما را به خانه بخت بفرستم که با این سخن ، دیگر وکالت را به ایشان دادم توسلی امر پدر ، از جایی که خیلی به پدر ارادت داشته و علقه خاصی بین ما بود بنده ندید به انتخاب پدر راهی خانه بخت شده وتا کنون بر حرف وی استوارم ، هر چند زندگی پستی و بلندی های فراوان داشت ولی با راهنمایی های پدر هموار میشد، خلاصه کنم که ثمره زندگی دو فرزند پسر بود که با رفتن فرزند بزرگم به دبیرستان بنده با 17 سال وقفه درسی دوباره درس را آغاز نمودم این بار در رسته انسانی وارد شدم وآرزو دکتری جسمی را فراموش و بیشتر به درمانگر روح ، که ابتدا در روح خودم بود که بعد از اخذ دیپلم و گذراند دوره های مترجمی زبان عرب ونیز گذراندن دوره ای سیر مطالعاتی استاد مطهری ، تصمیم به ادامه تحصیلات در حوزه علمیه گرفتم که تا کنون هم مشغول وراجی میباشم ، ومطمئن هستم روح پدرم هم از این انتخاب من خشنود می باشد.
توکجایی پدرم…؟!
آنقدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو…
بسکه دلتنگ توام, از سرشب تا حالا…
آنقدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو..
جان من حرف بزن! امر بفرما پدرم…
آنقدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو…
کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست
آنقدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو…
پدر ای یاد تو آرامش من….!
امشب از کوچه ی دلتنگی من میگُذَری؟!
آنقدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو…
#چی_شد_طلبه_شدم
#مدرسه_علمیه_نرجسیه_سنجان
دلتنگی برای پدر