#داستان_پند_آموز
#خواندنی
درختی که در یک ساعت، چند بار میوه داد
روزی گذر انوشیروان به صیدگاهی افتاد.
پیرمردی را دید که درخت زیتون می کاشت.
کسری گفت ای پیرمرد، درخت کاشتن تو بی فایده است، زیرا تو پیرمرد ناتوانی و درخت زیتون دیر بار می دهد.
پیرمرد گفت کسانی که پیش از ما بودند درخت کاشتند و ما از آن خوردیم، ما نیز می کاریم تا پس از ما، دیگران از میوه آن بخورند.
انوشیروان به او آفرین گفت و چهار هزار درهم به او هدیه داد.
پیرمرد گفت دیگران درخت می کارند و چند سالی زحمت می کشند تا درختشان به بار بنشیند و میوه دهد.
درخت من چه زود به بار نشست و میوه داد.
انوشیروان چهار هزار درهم دیگر به او داد.
پیرمرد گفت هر درخت در هر سال، یک مرتبه میوه می دهد و من از درخت خودم در یک ساعت، دو مرتبه میوه و بهره برده ام.
انوشیروان گفت آفرین و چهار هزار درهم دیگر به او داد و گفت اگر نزد این پیرمرد بایستم، تمام خزینه من در برابر کلمات چون گوهر او کفایت نمی کند.
درختی که در یک ساعت ، چند بار میوه داد