در چه حالی فرقی با دشمن نمی کنی!
حالِ عجیبی دارم…
مانندِ رزمندهای که
لِباسِخاکی پوشیده ، اسلحه هم در دست دارد
اَمّا محکوم شده به ماندن در مقر و مراقبت…!
بالایِ تپه نشسته و شورِ جوانانی که قرار اَست
به عملیات بروند را تماشا میکند !
و خودش در حسرتِ شــهادت
گردانها که اِعزام میشوند،ناگهان هواپیماهایِ
دشمن مقر را موشک باران میکنند و او شهید…
و گردانهایِاِعزامی برمیگردند چون عملیات
لو رفته اَست :)
فرقی نمیکند خَطِ مقدم باشی
یا در مقر باشی ، عـاشق باشی
معشوق تورا پرواز میدهد …!
لباسِخاکی بپوشی اَمّا
سلاح در دست نگیری !
فرقی با دشمن نمیکنی