داستانی عجیب زنی که با دعای امام زمان (عجل الله فرجه) به دنیا برگشت
️این داستان هم جریان زنی هست که از دنیا میرود ولی با دعای امام زمان (عج) برمیگردد، اما نکته جالب این داستان جریان ملاقات ایشان با حضرت علی (علیه السلام) هست که خواندنیست:
نقل از علامه طهرانی:
یکی از اعاظم نجف أشرف برای من، نقل کرد که: ما از نجف عیال اختیار کردیم و سپس در فصل تابستان برای زیارت صله ارحام عازم ایران شدیم.
️آب و هوای وطن ما به عیال ما نساخت و مریض شد و روز بروز مرضش شدّت کرد؛ و هر چه معالجه کردیم سودمند نیفتاد و مشرف به مرگ شد.
من دیدم عیالم فوت میکند و باید تنها به نجف برگردم و در پیش پدرش و مادرش شرمنده میشوم، حال اضطراب و تشویش عجیبی در من پیدا شد.
آمدم در اطاق مجاور دو رکعت نماز خواندم و توسّل به امام زمان (عج) کردم و با نهایت تضرّع عرض کردم:
یاولی الله! زن مرا شفا دهید،
آمدم در اطاق عیالم، دیدم نشسته و زار زار میگرید.
تا چشمش به من افتاد گفت: چرا مانع شدی؟ چرا نگذاشتی؟
من نفهمیدم چه میگوید، و تصوّر کردم که حالش بد است.
بعد که قدری آب به او دادیم گفت: عزرائیل برای قبض روح من با لباس سفید آمد و بسیار زیبا و آراسته بود،
به من لبخندی زده و گفت: حاضر به آمدن هستی؟ گفتم: آری.
بعداً أمیرالمؤمنین (علیه السلام) تشریف آوردند و با من بسیار مهربانی کردند و بمن گفتند: من میخواهم بروم نجف، میخواهی با هم برویم به نجف؟
گفتم: بلی خیلی دوست دارم
من برخاستم آماده شدم که با آن حضرت برویم،
همینکه خواستم از اطاق خارج شوم دیدم که امام زمان (عج) آمدند و تو هم دامان ایشان را گرفتهای.
حضرت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرض کردند: این بنده به ما متوسّل شده، حاجتش را برآورید.
حضرت أمیر (علیه السلام) به عزرائیل فرمودند: به تقاضای مرد مؤمن که متوسّل به فرزند ما شده است برو؛ باشد تا موقع معین.
و أمیرالمؤمنین از من خداحافظی کردند و رفتند.
چرا نگذاشتی من بروم؟
?معادشناسی علامه طهرانی ج 1، ص 286- 287.
داستانی عجیب زنی که با دعای امام زمان (عجل الله فرجه) به دنیا برگشت