داستانی از ملاقات امام عصر(عج) و تعداد یاران آن حضرت
ای شیخ، صاحبالزمان من هستم. با من این همه عتاب و خطاب نکن! مطلب این گونه نیست که تو فکر کردهای! اگر 313 نفر اصحاب من موجود بودند، ظاهر میشدم.
مهر و محبّت به امام زمان ارواحنا فداه
یکی از رازهای بزرگ تشرف به محضر حضرت صاحب الزمان سلامالله علیه در دوران غیبت، محبت خالصانه به ساحت قدس آن یگانه دوران است. محبت واقعی برخاسته از صداقت، به راستی راه دیدار را سهل الوصول میکند. از پیامبر بزرگ اسلام صلوات الله علیه و آله می فرماید: شخص با کسی است که او را دوست میدارد.1 محبت واقعی، باعث نزدیک شدن روح عاشق به محبوب، و نزدیک شدن روح، موجب دیدار دوست میگردد؛ چرا که روح هر کسی با روح کسی همراه و همنشین است که او را واقعاً دوست بدارد.
اصحاب مهدی سلام الله علیه خود را برای حضرت می خواهند، نه این که حضرت را برای خود و راه اندازی امور دنیویشان بخواهند. اینگونه ارادت خالصانه را تنها در یاران اباعبدالله الحسین سلام الله علیه در کربلا می توان سراغ گرفت؛ چرا که آنها برای هر گونه فداکاری آماده و پا به رکاب بودند.
حکایت:
برای تأمل و دقت بیشتر، این نوع تربیت واقعی را به نقل از خطیب دانشمند و عالم پرهیزگار، مرحوم شیخ علیاکبر نهاوندی اعلی الله مقامه که ایشان از عالم ربانی، مرحوم حجت الاسلام آقا سید علی اکبر موسوی خوئی رضی اللّه عنه2 نقل کردهاند، مورد توجه قرار میدهیم، باشد که قدری در ادّعاهای خود بیشتر اندیشه کنیم تا روشن شود تا چه حدّ راستگو و آمادة فداکاری هستیم:
زمانی از نجف اشرف برای انجام کاری به حِلِّه3 سفر کردم. هنگام عبور از میان بازار آن شهر، چشمم به قبّة مسجد مانندی افتاد که بر سر در آن زیارت کوتاهی از حضرت صاحب الزمان و خلیفة الرحمان علیهالسلام بود و بالای آن نوشته شده بود: هذا مقام صاحب الزمان.4 مردم آن سامان از دور و نزدیک به زیارت آن مکانِ جنتنشان میآمدند و با دعا و تضرّع و زاری به ساحت قدس باریتعالی توسّل و تقرّب میجستند. من از اهالی حلّه علت نامگذاری آن مکان را به مقام صاحبوالزمان جویا شدم. همگی به اتفاق آرا گفتند:
این مکان، خانة مردی عالم، زاهد، عابد و با تقوا به نام شیخ علی بوده که همیشه در انتظار ظهور حضرت مهدی علیهالسلام به سر میبرده است. او پیوسته نسبت به امام زمان علیهالسلام عتاب و خطاب میکرد و میگفت این غیبت از انظار در این زمان، برای چیست؟ در حالی که مخلصین شما در شهرها و اقطار عالم همچون برگ درختان و قطرههای باران فراوان هستند. در همین شهر خودمان، شیفتگان و دوستان شما بیش از 1000 نفرند. پس چرا ظهور نمیفرمایید تا دنیا را پر از قسط و عدل نمایید؟ تا آن که روزی شیخ علی با همان حال سر به بیابان نهاد و همین سخنان را آغاز کرد که ناگهان دید شخصی در هیأت عربی بَدَوی نزد او حاضر است و به او فرمود: جناب شیخ، به که این همه عتاب و خطاب مینمایی؟ عرض کرد: خطابم به حجّت وقت و امام زمان علیهالسلام است که با وجود این همه مخلص و ارادتمندی که در این عصر دارد چرا ظهور نمیکند در حالی که فقط بیش از 1000 نفر از محبان و یاران حضرت در حلّه هستند.
آقا فرمودند: ای شیخ، صاحبالزمان من هستم. با من این همه عتاب و خطاب نکن! مطلب این گونه نیست که تو فکر کردهای! اگر 313 نفر اصحاب من موجود بودند، ظاهر میشدم. در شهر حله که میگویی بیش از 1000 نفر مخلص واقعی دارم، جز تو و فلان شخص قصاب، کسی دوست با اخلاص من نیست. حال اگر میخواهی صورت واقع برایت مکشوف و روشن شود، برو مخلصین مرا که میشناسی، در شب جمعه به منزلت دعوت کن و در صحن حیاط، مجلسی آماده ساز. فلان قصاب را هم دعوت کن و دو بزغاله روی بام خانهات ببند. آنگاه منتظر ورود من باش تا حاضر شوم و واقع امر را به تو بفهمانم و آگاهت کنم که اشتباه نمودهای. چون فرمایشات حضرت به پایان رسید، امام از نظر شیخ غایب شدند.
قدری به خود بنگر که چه هستی، که هستی و کجایی؟! بیتردید آماده نبودن ما، و ادعاهای دروغین علاقمندان، راه دیدار و ظهور را ناهموار کرده است.
شیخ علی حلّاوی، مسرور از این ماجرا با خوشحالی فراوان به حلّه برگشت. نزد قصّاب رفت و قضیه را با او در میان گذاشت. آن دو با کمک یکدیگر 40 نفر را از بین 1000 نفری که ایشان از ابرار و منتظران حقیقی حجت غایب سلام الله علیه میپنداشتند انتخاب کردند و دعوت نمودند که در شب جمعه به منزل شیخ بیایند تا به لقای امام عصر علیهالسلام مشرف شوند.
شب جمعة موعود فرا رسید. مرد قصاب با آن 40 نفر برگزیده به خانة شیخ علی حلّاوی آمدند و در صحن حیاط نشستند. همه با وضو، رو به قبله، در حال ذکر و صلوات و دعا در انتظار قدوم قائم منتظر علیهالسلام لحظه شماری میکردند. شیخ علی نیز طبق فرمان حضرت، قبلاً دو بزغاله را روی پشت بام بسته بود و خود در صحن حیات، در حضور میهمانان، تشریف فرمایی مولا را انتظار میکشید. چون پاسی از شب گذشت، به ناگاه همگی دیدند نور با عظمت و درخشانی که به مراتب از خورشید و ماه درخشندهتر بود، در آسمان ظاهر شد و تمام آفاق را روشن ساخت. سپس آن نور به طرف خانة شیخ علی آمد تا آن که بر پشت بام منزل قرار گرفت و فرود آمد. دقایقی بیش نگذشت که صدایی از پشتبام، آن مرد قصاب را فرا خواند. مرد قصاب امتثال امر کرده، برخاست و روی بام رفت و به خدمت حضرت شرفیاب شد.
پس از چند لحظه امام به او فرمودند: یکی از این دو بزغاله را نزدیک ناودان ذبح کن، به طوری که تمام خونش از ناودان سرازیر گردد و در صحن خانه جاری شود. مرد قصاب فرمان امام را اطاعت کرد. وقتی خونها در حیاط جاری شد، آن 40 نفر گمان کردند که حضرت مهدی علیهالسلام مرد قصاب را گردن زده و این خون اوست که از ناودان فرو میریزد. پس از اندکی صدایی از پشت بام به گوش رسید و شیخ علی حلّاوی را احضار فرمود. شیخ برخاست و خود را به روی بام رساند، دید مرد قصاب سالم روی بام ایستاده است.
داستانی از ملاقات امام عصر(عج) و تعداد یاران آن حضرت.