نشان داده شدن خاکى که خون او در آن جا مى ریزد به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله
کامل الزیارات - به نقل از ابو اُسامه زید شَحّام. از امام صادق علیه السلام - :
جبرئیل خبر شهادت حسین علیه السلام را در خانه اُمّ سلمه به پیامبر خدا داد. حسین علیه السلام بر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در آمد و جبرئیل که نزد ایشان بود، گفت: امّت تو این را مى کشند.
پیامبر خدا فرمود: «خاکى را که خونش در آن ریخته مى شود. به من نشان بده» و جبرئیل یک مشت از آن را بر گرفت. خاکى سرخرنگ بود.
?کامل الزیارات : ص 128 ح 143
بحار الأنوار : ج 44 ص 236 ح 23
المعجم الکبیر - به نقل از ابو اُمامه - :
پیامبر خدا به زنانش فرمود: «این کودک را نگریانید» و مقصودش حسین علیه السلام بود و آن روز نوبت [ماندن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نزد ]اُمّ سلمه بود.
جبرئیل فرود آمد. پیامبر خدا به درون خانه رفت و به اُمّ سلمه فرمود : «مگذار کسى بر من در آید» ؛ امّا حسین علیه السلام آمد و چون به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در اندرون خانه نگریست، خواست که داخل شود. امّ سلمه او را گرفت و در کنار خود نگاه داشت و با او سخن مى گفت و آرامَش مى کرد ؛ ولى چون گریه هاش شدید شد، رهایش کرد و او به اندرون رفت و در دامان پیامبر خدا نشست.
جبرئیل گفت: امّت تو، این پسرت را به زودى مى کشند.
پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: «آنان با آن که به من ایمان دارند، او را مى کشند؟!».
گفت: آرى، او را مى کشند.
آن گاه جبرئیل خاکى را بر گرفت و گفت: در فلان جا.
پیامبر خدا. در حالى که حسین علیه السلام را به آغوش گرفته بود. پریشان و اندوهگین بیرون آمد و اُمّ سلمه گمان کرد که ایشان از ورود کودک ناخشنود شده است.
گفت: اى پیامبر خدا! فدایت شوم! تو به ما فرموده بودى : «این کودک را مگریانید» و به من فرمان دادى که نگذارم کسى بر تو در آید و او آمد و من رهایش گذاشتم !
پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به اُمّ سلمه پاسخى نداد و به سوى یارانش که نشسته بودند.
رفت و به ایشان فرمود: «بى تردید امّتم این را مى کشند».
میان آن گروه ابو بکر و عمر هم حضور داشتند و گفتند: اى پیامبر خدا! با آن که باایمان هستند، او را مى کشند؟
فرمود: «آرى، و این خاک [قتلگاه] اوست» و آن را به ایشان نشان داد.
?المعجم الکبیر : ج 8 ص 285 ح 8096
تاریخ دمشق : ج 14 ص 191 ح 3524
?
خاکى که خون او در آن جا مى ریزد