خاطره بیاد داشتنی.
شهید سید “محمدرضا دستواره “وقتی برادر کوچکش، سید حسین به شهادت رسید، او مدام از او صحبت می کرد و می گفت: سن حسین کمتر از من بود کمتر از من هم در جبهه بود، ولی چون خالص بود خدا او را طلبید. واقعاً میسوخت و من تا آن زمان او را آنطور ندیده بودم. وقتی از مراسم برادرش برگشتیم اندیمشک، رفت منطقه. شب دوشنبه بود که تماس گرفت️ و گفت: شب دعای توسل بگیرید.
گفتم: مگر خبری هست؟ که ایشان تاکید کرد: شما سعی کنید دعای توسل بگیرید و مرا نیز حلال کنید. من باور نکردم و طبق عادت خود ایشان به شوخی گفتم: میخواهید احساسات مرا تحریک کنید؟
گفت: نه خانوم، این دفعه با دفعههای دیگر فرق میکند. شما مرا حلال کنید.
گفتم: من که از شما بدی ندیدم شما باید مرا حلال کنید.?
گفت: من از شما جز خوبی️ چیز دیگری ندیدم، شما همیشه به خاطر من آواره بودید.تا آن موقع هیچ وقت این طوری خداحافظی نکرده بودیم.
راوی:همسر شهید
قائم مقام فرماندهی لشکر27 محمدرسول الله(صلی الله علیه وآله)
“من نتوانستم آنطوری که میخواستم به اسلام خدمت کنم، شما از امام پیروی کنید و به نظام مقدس جمهوری اسلامی خدمت کنید…”
شهید محمدرضا دستواره
خاطره بیاد داشتنی.