خاطره آتش زدن کاباره ها و شهیدشاهرخ ضرغام
از جهالت تا شهادت
بهمن ماه بود و هر شــب در تهران تظاهرات بود . اعتصابــات و درگیریها همه چیز را به هم ریخته بود . از مشهد که برگشتیم . شاهرخ برای نماز جماعت رفت مسجد !! خیلی تعجب کردم . فردا شب هم برای نماز مسجد رفت . با چند تا از بچه های انقلابی آنجا آشنا شده بود . در همه تظاهراتها شرکت میکرد .
حضور شاهرخ با آن قد و هیکل و قدرت ، قوت قلبی برای دوســتاش بود . البته شاهرخ از قبل هم میانه خوبی با شاه و درباریها نداشت . بارها دیده بودم که به شاه فحش میداد . ارادت شاهرخ به امام بعد از شناخت امام تا آنجا رسید که در همان ایام قبل ازانقلاب سینه اش را خالکوبی کرده بود و روی آن هم نوشته بود : خمینی ، فدایت شوم .
اوایل بهمن بود ، با بچه های مســجد ســوار بر موتورها شــدیم . همه به دنبال شــاهرخ حرکت کردیم .شــاهرخ رفت جلوی یه رستوران وایساد و گفت : این رستوران صاحبش یه یهودیه ، که الان ترســیده و رفته اســرائیل ، اینجا اسمش رســتورانه اما خیلی از دخترای مسلمون همین جا بی آبرو شدند . پشت این سالن محل دانس و قمار و … بعد سنگی را برداشت و شیشه را شکست . بعد هم سراغ کاباره های دیگه رفتیم . آن شب تا صبح بیشتر کابارهها و دانسینگهای تهران را آتش زدیم …
نیمه های شب بود .وارد خانه شدیم . لباسهاش خونی بود . مادر با عصبانیت رفت جلو و گفت : معلوم هست کجائی ، این کارها به تو چه ربطی داره . نشست روی پله ورودی و گفــت : اتفاقاً خیلی ربــط داره ، ما از طرف خدا مســئولیم ! ما با کســی درگیر شــدیم که جلوی قرآن و اسلام ایســتاده ، بعد به ما گفت: شــما ایمانتون ضعیفه ، شــما یا به خاطر بهشــت ،یا ترس از جهنم نماز میخونید ، اما راه درست اینه که همه کارهات برای خدا باشه !! خلاصه این شاهرخ ، با اون شاهرخ که چند ماه قبل میشــناختیم خیلی فرق داشت…!
خاطره آتش زدن کاباره ها و شهیدشاهرخ ضرغام.