خاطرات شهیدمحسن حججی
به روایت همرزم محمد صافی
در پروژه کتاب شهر نجفآباد در بحث ترویج آموزش اصول فقه و کتابخوانی، محسن مقدمات ابتدایی را پیریزی و کار را راهاندازی کرد، محسن خیلی دوست داشت جریانساز باشد، مانند ایجاد یک تفکر نو یا ایجاد یک جریان فرهنگی. او همیشه برای جوانان و نوجوانان وقت میگذاشت و سعی میکرد خط فکری صحیح به آنها بدهد.
محسن بعد از سفری که به سوریه داشت خیلی تغییر کرده بود بهطوری که حتی ما که از دوستانش بودیم، فکر میکردیم محسن دارد ریاکاری میکند اما حالا که به عقب بر میگردیم میبینیم که واقعا محسن بعد از آن سفر گویا مسیر زندگی خود را پیدا کرده بود.
ما میخواستیم به اردویی جهادی برویم، این اردو به دلیل مشکلات مالی در حال لغو شدن بود در نهایت به همین منظور جلسهای برگزار شد. محسن اصرار به برگزاری داشت و میگفت حتی اگر یک نفر هم به اردو نیاید من به تنهایی خواهم رفت. محسن عاشق جهاد و اردوهای جهادی بود و با سماجتهای محسن بالاخره اردو برگزار شد.
خاطرات شهیدمحسن حججی به روایت همرزم محمد صافی.