#تاریخ_اسلام
حیله گری معاویه
معاویه چون پیر شد شبها خوابش نمى برد، نزدیکهاى صبح که میخواست بخوابد صداى ناقوسها بد خوابش میکرد، روزى رو به اطرافیانش کرد و گفت: اى گروه عرب آیا میان شما کسى هست که دستور مرا بجا آورد و من سه دیه قبلا به او بدهم، و دیه دو نفر را بعد از مراجعت؟
جوانى از قبیله غسان به پا خاست و گفت: من آماده ام، گفت: نامه مرا به قیصر مى برى، چون به بساط او رسیدى با صداى بلند اذان میگوئى، جوان گفت:
بعد از آن چه؟
معاویه گفت: فقط همان،
جوان گفت: چه کار کوچک و مزد بزرگ!
نامه را گرفت و روانه شد، چون به دربار قیصر رسید با صداى رسا اذان داد، کشیشها با شمشیرهاى آخته به او حمله نمودند که او را بکشند، قیصر خود را به روى او انداخت و کشیشها را به حق حضرت عیسى قسم داد که دست نگهدارند، چون ساکت شدند جوان را با خود برده روى تخت نشسته و او را پیش روى خود نشاند، روى به کشیشها کرد و گفت:
اى گروه کشیشها! معاویه پیر و کم خواب شده و صداى ناقوسها او را ناراحت کرده این جوان را فرستاده که در اینجا اذان بگوید و ما او را بکشیم، تا معاویه بدست آویز آن مسیحیان شام را بخاطر صداى ناقوسها بکشد ولى بر خلاف خیال معاویه باید او سلامت برگردد،
جوان را جامه و توشه داده بسام برگرداند، چون معاویه جوان را زنده و سالم دید پرسید: سلامت برگشتى؟ گفت: بلى اما نه از جانب تو.
? عیون الاخبار دینورى ج 1 ص 198
حیله گری معاویه