حکایتی ناب از توسل امام خامنهای به تربت
ابا عبدالله (علیه السلام) هنگام سیل
ایرانشهر زمان تبعید.
پس از پایان نماز دیدیم سیل، شهر را فراگرفته و آب بالا آمده، تا جایی که به ایوان مسجد هم رسیده بود. با صدای بلند از مردم خواستم با این حادثه مقابله کنند. ابتدا گفتم فرشهای مسجد را جمع کنند و در جای بلندی بگذارند تا آب آن را از بین نبرد. بعد، از مردم خواستم احتیاطات لازم را برای حفاظت از کودکان و زنان به عمل آورند.
جریان سیل دو سه ساعت ادامه یافت و در این مدت ما صدای آوار خانه ها را یکی پس از دیگری می شنیدیم. همه چیز وحشتناک بود: تاریکی ناشی از قطع برق، سیل خروشان و بی امان، خراب شدن خانه ها و فریاد کمک خواهی مردم.
قبلاً این مطلب را شنیده بودم که برای رفع چنین خطر فراگیر گریز
ناپذیری میتوان به تربت سیدالشهداء (علیه السلام) به اذن خدای متعال توسل جست. قطعه ای از تربت که خدا به برکت وجود ریحانه ی پیامبر (صلی الله علیه وآله) بدان شرافت بخشیده، در جیب داشتم.
به خدا توکل کردم و آن را در میان امواج پرتلاطم سیل پرتاب کردم. لحظاتی نگذشت که به لطف خدا سیل بند آمد. پس از آن کمیتهای برای کمک به سیل زدگان تشکیل دادیم.
از کتاب:
خون دلی که لعل شد
حکایتی ناب از توسل امام خامنهای.