جوانی در شب قدر، با گریه و پریشانی نزد
امیرالمومنین علیهالسلام میرود.
آنقدر از گریه بیتاب بود که قادر به صحبت کردن نبود.
?امیرالمؤمنین علیهالسلام دستش را میگیرد،
و صبر میکند تا آن جوان آرام شود.
?سپس آن جوان میگوید، شب قدر است و من
هیچ کاری برای خود، دینم، اعتبار عملم، گذشتهام،
گذشتگانم، خانوادهام و امامم نکردهام فقط زاری میکنم
و دعا میخوانم که به یقین آن را سودی نیست.
?امیرالمؤمنین علیهالسلام که همچنان دست آن شخص
در دستش بود فرمودند:
آیا خردسالی را میشناسی که برای تهیه
خورد و خوراک و پوشاک، خود به خرید برود؟
?جوان گفت خیر بزرگان منزل چنین کنند.
?آیا وقتی کودک به همراه بزرگان خویش به بازار میروند،
هر چه طلب کنند، فروشنده به او خواهد داد؟
?خیر باید به تایید همراه کودک برسد.
?آیا همراه کودک، هر چه که کودک طلب کند برایش تهیه میکند؟
?خیر، هر چه به تناسب سنش و ظرفیتش نیازش باشد.
?آیا اگر کودک چیزی بخواهد که در ظرفیتش نباشد
ولی دست همراهش را با التماس بفشارد و دلش بشکند
و اصرار کند و نگاه ملتمسانه به همراهش داشته باشد،
آیا همراه کودک آن را خواهد خرید و به کودک خواهد داد.
?آری ولی اگر درست از آن استفاده نکند شاید آخرین بارش باشد.
?امیرالمؤمنین علیهالسلام آنگاه فرمودند:
تو آن کودکی و من همراهت هستم؛
دستت را از ابتدا گرفتم تا تو را در محضر الهی آماده کنم.
خواستههایت را گفتی و شفاعتت کردم.
هر چه خواستی برایت خریدم.
دعایت به واسطهی من، توسط فرشتگان به عرش برده شد.
هنوز خواسته ای داری؟
?جوان که از گریه بیتاب تر شد چنین گفت:
مولای من دستم را رها مکن.
?امیرالمؤمنین علیهالسلام لبخندی زد و فرمودند:
ما هرگز دست کسی را رها نمیکنیم؛
مگر آنکه او ما را رها کند و والله که اگر دست کسی
در شب قدر در دست امام زمانش باشد و شفاعت شود
آتش جهنم بر او سرد خواهد شد و گناهانش بخشیده شود.
?
جوانی که از گریه بیتاب بود و قادر به صحبت کردن نبود...