خاطره
یکی از دوستان تعریف میکرد که:
تو ایستگاه اتوبوس نشسته بودم داشتم تو گوشی تلگراممو چک میکردم. یه دخترپنج شش ساله اومد گفت: «خاله یه آدامس میخری؟»
گفتم: «همرام پول خرد نیست ولی میخای بشین
کنارم، الان دوستم میاد میخرم.»
گفت: «باشه» و نشست کنارم.
بعد مدتی گفت: «خاله داری چیکار میکنی؟»
گفتم: «تو فضای مجازی میگردم.»
گفت: «اون دیگه چیه خاله؟»
خواستم جوابی بدم که قابل درک یه بچه پنج شش ساله باشه. گفتم: «خاله، فضای مجازی جاییه که نمیتونی چیزی لمس کنی ولی تمام رویاهاتو اونجا میسازی!»
گفت: «خاله فضای مجازیو دوس دارم. منم زیاد توش میگردم.»
گفتم: «مگه اینترنت داری؟!»
گفت: «نه خاله، بابام زندانه، نمیتونم لمسش کنم ولی دوسش دارم. مامانم صبح ساعت 6 میره سر کار شب ساعت 10 میاد که من میخابم، نمیتونم ببینمش ولی دوسش دارم. وقتی داداشی گریه میکنه نون میریزیم تو آب فک میکنیم سوپه، تاحالا سوپ نخوردم ولی دوسش دارم. من دوس دارم درس بخونم دکتر بشم ولی نمیتونم مدرسه برم باید کار کنم. مگه این دنیای مجازی نیست خاله؟»
اشکامو پاک کردم. نتونستم چیزی بگم. فقط گفتم: «آره خاله دنیای تو مجازی تر از دنیای منه.»
#نرجسیه_سنجان
توصیف فضای مجازی