داستان کاملا واقعی و مستند
خلوت با دختر نامحرم
روزی مادرش غذای نذری پخته بود و مقداری از نذری را در ظرفی ریخته بود و به او داده بود تا برای اقوام اش ببرد. او تا رسید به خانهی اقوام, در زد؛ صدای دختراقوام بلند شد: «کیه؟» و گفت: «منم، » و صدای دختر را شنید که میگوید: «بیا داخل رجبعلی جان، مادرم هم هست». او وارد شد و سلام و علیکی با دختراقوام اش کرد و ناگهان متوجه شد که خبری از مادرش نیست و دختر در خانه تنهای تنهاست! تا به خودش آمد دید که پشت سرش درب خانه قفل شده و دختراقوام هم ….
با خودش گفت: «خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!»
آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود
و این مرد خدا کسی نیست جز رجبعلی خیاط
روحش شاد
کیمیای محبت، محمدی ری شهری، دار الحدیث، چاپ سوم، ص79
ترک خلوت با دختر نامحرم و چشم برزخی.