“تحسین دشمن”
در اردوگاه های 16 و 18 بعقوبه بودیم. همه اسیران این اردوگاهها مفقودالاثر بودند و هیچ اطلاعی به صلیب سرخ داده نشده بود.
همیشه برای کارهای اردوگاه مثل ساخت و ساز حمام ؛ سرویس بهداشتی و غیره می رفتیم و کار می کردیم.
یک روز تابستان که هوا خیلی گرم بود و درجه هوا به 40 الی 50 درجه می رسید، ما را برای کارهای اردوگاه بردند.
بعد از 7 ساعت، کارهایمان به اتمام رسید. ساعت حدود 3 یا 4 بعد از ظهر بود. در راه برگشت به آسایشگاه، یک افسر ارشد عراقی من و دوستم را صدا زد و گفت : «بیایید اینجا» .
من زیاد به زبان عربی مسلط نبودم ولی دوستم، عرب زبان و بچه خرمشهر بود . به من گفت افسر عراقی می گوید: «بیایید اینجا با شما کار دارم».
راه را به طرف افسر عراقی کج کردیم و مقابل او ایستادیم.
دست برد و چند خوشه انگور به ما داد و گفت : «چند وقت است که میوه نخورده اید؟» . گفتم : «حدود دو سال است».
"تحسین دشمن