بَعدِ نغمت، نعمتی در پیش است.
پیرمردتهیدست،زندگی رادرنهایت فقروتنگدستی میگذراندوبه سختی برای زن وفرزندانش قوت وغذائی ناچیزفراهم میکرد.ازقضا یک روزکه به آسیاب رفته بود،دهقان مقداری گندم دردامن لباساش ریخت وپیرمردگوشههای آنرابه هم گره زدودرهمان حالیکه به خانه برمیگشت باپروردگارازمشکلات خودسخن میگفت وبرای گشایش آنهافرج میطلبیدوتکرارمیکرد:«ای گشاینده گرههای ناگشوده،عنایتی فرماو گرهای ازگرههای زندگی مابگشای.»
پیرمرددرحالیکه این دعاراباخودزمزمه میکردومیرفت،یکباره یک گره ازگرههای دامنش گشوده شدوگندمهابه زمین ریخت.اوبه شدت ناراحت شدوروبه خداکردوگفت:«من توراکی گفتم ای یارعزیزکاین گره بگشای وگندم رابریزآن گره راچون نیارستی گشوداین گره بگشودنت دیگرچه بود».
پیرمردنشست تاگندمهای به زمین ریخته راجمع کندولی درکمال ناباوری دیددانههای گندم روی همیانی اززریخته است!پس متوجه فضل ورحمت خداوندی شدومتواضعانه به سجده افتادوازخداطلب بخشش نمود.
✍ نتیجه گیری مولانای بزرگ ازبیان این حکایت:
تومبین اندردرختی یابه چاه تومرابین که منم مفتاح راه
بَعدِ نغمت، نعمتی در پیش است.