چی میخوای مسلمم؟
.
دل تنگ رفتنم…
.
-مسلم دلشو تو دست حسین گذاشتو رفت کوفه…
دیگه دلی نداشت که تو غربت کوفه بگیره یا تنگ بشه…
اگه مسلمی چرا تسلیم نیستی؟
اگر دل دادی چرا بی دل نیستی…
.
.
–دلم گرفته مرتضی…
این همه چراغ توی این شهر،هیچ کدوم چشمامو روشن نمیکنه…
این همه چشم توی این شهر،مرتضی،هیچ کدوم دلمو گرم نمیکنه…
مرتضی اینجا همه میدون که زنده بمونن،هیچ کس نمیدوه که زندگی کنه…
این شهر همش شده زمین…
دیگه آسمونی نداره این شهر…
من دلم آسمون میخواد مرتضی…
آسمون…
.
.
-وقتی دلت آسمون داشته باشه…
چه تو چاه کنعان باشی،چه تو زندان هارون…
آسمون آبی بالا سرته…
.
.
–آخه از کجا این آسمونو پیدا کنم مرتضی؟!
.
.
-فقط چشماتو باز کن تا آسمون چشمای صاحبتو بالای سرت ببینی…
چشماتو رو خودت ببند مسلم…
ببند…
خداحافظ رفیق
.
.
.
.
تا حالا شده کم بیارید!
کم بیارید از این نحوه ی زندگی!
از این قدر از شهدا عقب موندن!
از اینکه اهل بیت علیهم السلام رو با معرفت درک نکردن!
از این همه فاصله کم آوردم…
از این همه عقب ماندگی خسته ام…
از اینکه پاهام در زمین گیر کرده!
.
.
.
هیچ چیز این دنیا لذت نداره!
هیچ چیز
هیچ چیز
هیچ چیز
مگر بوی شهدا بده!
که رسیدن به اهل بیت علیهم السلام را در پی دارد…
که رسیدن به پروردگار… ?
بوی شهدا و رسیدن به پروردگار.