“به وقت شام” را در سینما دیدم.
اهل اسیر شدن در صحنه ها و افکتهای فیلم نیستم.اما چون واقعیتهای موّاج در فیلم “به وقت شام “همراه ذهنم بود، با این فیلم قحطی و نبود غذا و گرسنگی فرزند در جنگ را دیدم و لمس کردم.
ویرانی خانه ها،خرابی شهرها،سوخته شدن آبادیها ،آواره شدن در جاده ها و بیابانها را لمس کردم.
هراس از له شدن زیر چرخهای ماشین های غول آسای داعشی های حیوان صفت را با همه نورونهای عصبی ام احساس کردم.
گلوله خوردن، اسارت، به کنیزی داعش درآمدن را هم فهمیدم یعنی چه.
من حتی بریده شدن سرم و ریخته شدن خونم زیر تیغ بی رحمانه داعش را با همه بند بند وجودم چشیدم.
همسر مدافع حرم بودن را هم فهمیدم؛ حال مدافع حرمی که از یک طرف اسیر داعش است و از طرف دیگر فحش از خودفروخته های وطنی می خورد را هم درک کردم.
با این فیلم همه تماشاگران لحظاتی نفسهایشان حبس شد، لحظاتی گریه کردند، لحظاتی ترسیدند، سردرد گرفتند و آخر سر سالن را در حالی ترک کردند که قدر و قیمت همان صندلی سینما را که راحت بر آن تکیه زده بودند خیلی بیشتر می فهمیدند.
من از آنهایی که حق مدافعان حریم اهل بیت و امنیت کشورم را زیر پا می گذارند، از آنهایی که مدافعان امنیت این خاک را “مدافعان اسد” نام نهاده اند به درگاه خداوند شکایت می کنم و دست مریزاد و خدا قوت می گویم به حاتمی کیای قهرمان که در روزگار سقوط ارزشها و حاکمیت پولهای کثیف به دنیا نشان داد که تربیت یافته مکتب اهل بیت چگونه زندگی می کند و چگونه می میرد.
خسته نباشی قهرمان!
تن بیمار سینمای ایران به طبیبانی چون تو خیلی نیازمند است!
"به وقت شام" را در سینما دیدم.
خدا قوت