رهروان این ره
نه پیر بودند!
نه سیر شده از دنیا!
تنها عاشــق بودند…
نازدانه نیایش خانم و آقا پارسا
محمد پارسا سه ساله با لحن بچه گانه و با عصبانیت و ناراحتی میگفت: مامان نذار شوهرت بره، گناه داره، میره شهید میشه. ایوب فقط میخندید.
نیایش بعد از رفتن پدرش جیغ میزد و گریه میکرد و به من میگفت: بابا اگر شهید بشه تقصیر تو، من رفتن بابام رو از چشم تو میبینم، همه بابا دارن من ندارم.
حالا بعد از شهادت پدرشون می گویند: دلم برای بابام میسوزه که تیر به سرش زدن. ایوب میگفت: مریم جان، من میدانم شهیدمیشوم عکس و فیلم از من زیاد بگیر، بچهها بزرگ شدند پدرشان را ببینند.
روزهای آخر شهید زنده صدایش میکردم. موقع رفتن گفتم: ایوب جان وصیتنامه ننوشتی، گفت: نمازت را اول وقت بخوان همه چیز خود به خود حل میشود. فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه ات را کامل بدهم.
عکس های حضرت آقا و سید حسن نصرالله را قبل از رفتن خرید و گفت: اینها تمام سرمایه من هستند، وقتی نگاه به عکس آقا میکنم انرژی میگیرم️، و همه آن عکسها را با خودش به #سوریه برد.
شهیدایوب رحیم پور مدافع حرم
بریدن از تمام وابستگی ها.